یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

امید ابلهانه

برخی امیدها و آرزوها بسیار بسیار ابلهانه ست.. اینکه همه چیز به روال قبل برگردد یا احساسات و عواطف مثل قبل باشد..

غم ها و دردهای " پذیرفتن" رو به جان می خرم

مغزم عجیب و وسواس گونه منفی بافی می کند .. دچار حس تنفر میشوم .. یوقتایی قلبم دووستش دارد و منطقم رد می کند و یوقتایی کاملا برعکس پر از حس تنفر میشوم و در دل برنامه  دور انداختنش را دارم  و در همان حال منطقم می گوید دست نگهدار تا بچه ها بزرگتر بشوند..

گاهی میگویم گذشته ها گذشته و بحد کافی تنبیه شده  حتی قیافه اش هم در خودتنیده و غمگینه ..  ولی وقتی یاد گفتن دوستت دارم هایش به یک "هرزه آشنا" می یوفتم حس انتقام بسراغم می آید............

حیف  که  نمی شود آدم سابق باشم ولی بی شک آدم  شکسته هزار بند بهم چسبیده ای می شوم که وجودم -با همه منظره های رقت بار زندگیم  که عشقی در آن رویید و تبدیل به نفرت  و بی تفاوتی و .. شد-ساخته  می شود .گویند سنگ لعل شود در مقام سنگ .. 

چقدر دلم پر از حرفه و نمیشه گفت و نوشت

بریده ای از کتاب " سه شنبه ها با موری"

..  زنی به نام نانسی نوشته بود. مادرش در اثر بیماری ای-ال-اس مرده بود.در نامه اش نوشته بود که چقدر مادرش رنج کشیده و اضافه کرده بود که می داند موری نیز چقدر از این حیث رنج می بردوقتی نامه به آخر رسید، موری چشمانش را بست.. بسیار خوب، برویم سراغ جواب نامه .

 "نانسی عزیز، ماجرای مادرت مرا متأثر کرد.خوب می دانم که چه روزگار سختی را پشت سر گذاشتی. هر دو طرف ناراحت و اندوهگین می شوند. سوگواری کردن و اندوهگین شدن به من یکی کمک کرده است و امیدوارم که به تو نیز کمک کرده باشد."

راب گفت: شاید بد نباشد آخرین جمله را تغییر دهی .

موری لحظه ای فکر کرد و گفت: بله، حق با توست.ببین این جمله چطور است.. "  امیدوارم به قدرت شفابخش غصه خوردن پی ببری."

.

.

پی نوشت:  یوقتایی فقط میشه به آغوش  پرمهر غم پناه برد و یه مرحله سخت رو پشت سر گذاشت.