-
بریده ای از کتاب " سه شنبه ها با موری"
یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 14:43
. . زنی به نام نانسی نوشته بود. مادرش در اثر بیماری ای-ال-اس مرده بود.در نامه اش نوشته بود که چقدر مادرش رنج کشیده و اضافه کرده بود که می داند موری نیز چقدر از این حیث رنج می برد . وقتی نامه به آخر رسید، موری چشمانش را بست.. بسیار خوب، برویم سراغ جواب نامه . "نانسی عزیز، ماجرای مادرت مرا متأثر کرد.خوب می دانم که...
-
مادر
دوشنبه 23 بهمن 1402 14:02
غم عجیبی ته دلم نشسته .. هوای مادرم به سرم زده ... هوای رفتن سر مزارش
-
پوست اندازی
سهشنبه 3 بهمن 1402 08:18
حس نوشتن رو خیلی وقته از دست دادم هرچند خوب میدونم که با نوشتن میشه خودتو از قید خیلی حس ها آزاد کنی.. یکسال و چهار ماه از رفتن مادر میگذره . هنوزم هر روز صبح با یادش بلند میشم و شبها موقع خواب بهش فکر میکنم .. یجورایی به پذیرش رسیده ام و اینکه غم ها رو باید با شادی و خوشی جایگزین کرد و الا اختاپوس غم تو کل وجودت رخنه...
-
رفیق
چهارشنبه 17 خرداد 1402 07:45
سکوت و آرامش رفیق های بامرام و التیام بخش روزهای سخت زندگی
-
غم با دل دیوانه من خویش شده ست
یکشنبه 11 دی 1401 11:20
ب ا رفتن مادرم تاریخ در همان سی ام شهریور عصر روز چهارشنبه متوقف شده است یک خلا ..فقدان بزرگ .. دقیقا مثل کودک شیرخواره ای که از سینه مادرش جدا شده همانقدر حیران و سردرگم ...... سال ها بود با هربار خداحافظی بوسه دیدار تا به قیامت را برگونه اش میزدم و سعی میکردم آخرین تصویر ها را با تمام جزئیات به ذهنم بسپارم و فکر...
-
دوباره سبز می شویم
یکشنبه 15 آبان 1401 12:53
داستان تلخیست دیدار تا به قیامت من تو زندگیم روزای پردرد و غم زیاد داشتم ولی هیچ کدوم قابل قیاس با غم از دست دادن مادر نیست ... انگارتازه معنی غم رو میفهمم .. احساس میکنم مثل گل پر برگ و باری بودم که یه دفعه کل وجودمو ازم گرفتن و شدم یه قلمه کوچیک و بی پناه نه در دل خاک که در دل توخالی آب خیلی از ماتمم به کسی نمیگم .....
-
پیام تبریک برادرانه
شنبه 23 مهر 1401 12:06
تولدت مبارک خواهر مهربونم خواهر نازنینم که روزگار غربت و تنهایی رو به تو هدیه داد ... و تو رو از ما دور ساخت دلت همیشه شاد و لبت خندون
-
پرکشیدن مادرم (30شهریور)
شنبه 16 مهر 1401 13:22
شده تا حالا پشت تلفن که با مادرتون صحبت می کنید چشماتونو ببندین و با تمام وجود اون اصوات و حرفها و صدای نفس هاش رو تو ذهن و دلتون ضبط کنید ؟؟ این متنو تو آرشیو نوشته هام دیدم .. مادرم بی خداحافظی و برای همیشه رفت .. رختخوابشو از رو تخت جمع کرد و تو یه گوشه از مزار برا خودش جای ابدی انداخت .. مادر رنج دیده خسته ام ......
-
از همه جا
چهارشنبه 22 تیر 1401 09:40
مادر همسرم 26 خردادماه به رحمت خدا رفت واقعا مثل مادر خودم دوستش داشتم و در این یازده سال که عروسش بودم همیشه خیلی با فرهنگ و باکمالات رفتار می کرد.. در مدت 6ماهی که بیمارستان بستری بود همسرم مثل پروانه دورش می چرخید و با همه مشقت هایی که برامون داشت من بیش تر از پیش عاشق همسرم و قلب مهربونش شدم و حالا میفهمم که...
-
عید بی عید!
دوشنبه 16 اسفند 1400 09:40
پذیرفتن شرایطی که بروفق مرادت نیست کار سختیه ولی در نهایت باعث میشه راحت تر براش برنامه ریزی کنیم و آسیب روحی کمتری ببینیم کمتر از دو هفته به عید باقی مونده ... مادرشوهر نزدیک یکماه و بیست روزه که بیمارستان بستریه و با این اوصاف مسافرت و دیدار پدر و مادرم بعد از 7ماه با احتمال خیلی ضعیف مقدوره ناراحت نیستم ولی ذوق و...
-
پوست اندازی
دوشنبه 20 دی 1400 08:44
یه وقتایی در تنگناهای سخت روحی قرار می گیریم .. غم و غصه تاری میشه بر وجود نشاط و حس زندگی .. حس خوب بودنی که آنطور که باید باشد، نیست...... اعتراف میکنم چندماهی در این تالاب غرق بودم و هستم محیط کارم با اومدن همکار جدید پرتنش شده ... نبود همسر ..کارهای خونه .. مشغله های مربوط به بچه ها و مهم تر از همه منی که بیمار...
-
از دل من اما چه کسی نقش ترا خواهد شست
سهشنبه 16 آذر 1400 13:56
خواب دیدم هوای بیرون بارانیه .. حس و حال هوای خوب بارانی سال های قبل وجودم رو پر کرده بود.. به همسری گفتم بریم تو هوای بارانی قدم بزنیم ...... از خواب بیدار شدم چه خواب تلخی بود .. انقدر تلخ که باعث شد اشکم دربیاد و گریه کنم برای بارانی که دیگر نیست و همراهش حس های خوب دیگر هم نیستن... . . . تقریبا در مرحله ریکاوری...
-
دلتنگی پدرانه
شنبه 22 آبان 1400 09:35
حاجی زنگ زده بود از رفتن خواهر به شمال ناراحت بود . میگفت زنگ بزنم بگم فلانی شمال نزدیک تره یا اینجا ! گفتم حاجی فراموش کردی تابستون اومده بودن دیگه .... با لحن خاصی گفت آره فراموش کردم ... از تابستون چندماه میگذره ؟ گفتم دو ماه.... گفت: بزار بچه هات بزرگ شن بعد میفهمی دو ماه دوری یعنی چی !...
-
افکار متوحش
دوشنبه 17 آبان 1400 10:15
دیروز نمیخواستم از سرکار برم خونه ..برای اولین بار در همه این سالها،هیچ اشتیاقی برای رفتن نداشتم ... و هیچ جایی بغیر از رفتن به خانه هم نیست که بخام برم شب قبلش داشتم فکر میکردم یمدت برم پانسیونی جایی بمونم ..... از این شرایط نبودن هاش خیلی خسته شدم .... دیشب تا ساعت دو و خورده در پذیرایی نشسته بودم .. چقدر سکوت و...
-
روزهای بی رنگ
شنبه 15 آبان 1400 12:08
چند وقتیه حوصله اومدن به سرکارمو ندارم ... حوصله گوش دادن به حرف های همکار م........ ----------- دیروز تلفنی با مامان حرف زدم با شنیدن صداش و قربون صدقه رفتناش بغض راه گلومو گرفت ..... یه روزهایی قبل از بدنیا امدن بچه ها غرق خوشی بودم غربت برام معنا نداشت .. یه روزهایی خیلی درگیر بچه ها بودم و زیاد فرصت فکر کردن به...
-
39 سالگی
سهشنبه 20 مهر 1400 09:26
دیشب پیام های تبریک خواهرها و برادرها و .... تو گروه میومد .. یکی یکی که میخوندمشون اشگم جاری شد ... ------------------------------------------------------------------------------- خوشحالم که نعمت 39 سال زندگی به من عطا شد خوشحالم از نعمت و ثروت صبر و قناعت که بزرگترین دارایی من بود...
-
حرفای خودمونی
چهارشنبه 7 مهر 1400 12:36
خدا دو وجود پرمهر .. دو دست آرامش بخش .. بهم هدیه داده که تنهایی هامو پاک کنن سختی های خیلی زیادی بخاطرشون پشت سر گذاشتم .. الان که به اون روزا فکر میکنم حس نابی بهم دست میده از اینکه روزهای نفس بر تمام شد .. من با همه تنهایی ها و دست تنها بودنم و کارمند بودنم تونستم از آب و گل دربیارمشون و بزرگ شدن و قدکشیدنشونو...
-
زخم های کاری
شنبه 3 مهر 1400 07:59
در طول زندگی برخی رویدادها .... حرف ها و صحنه ها انقدر دردناک هستن که زخمی عمیق روی دل آدم میزارن کلا افتادم تو گودال افسردگی ....... حال دلم به این زودیا خوب شدنی نخواهد بود
-
مسافرت تابستانی
چهارشنبه 20 مرداد 1400 12:23
دنیا جای دل بستن نیست لذت بردن شاید شکرگزاری برتری باشد.. شنبه شب راهی دیار مادری هستم باز هم تنها و بدون همسرم ...
-
همسرِ جان
سهشنبه 19 مرداد 1400 09:57
عجیبه هروقت متن عاشقانه یا احساسی بخوانم یا تعریف های یک خانم از همسرش ....... یاد همسر خودم میوفتم و عجیب دلتنگش می شم " من هر وقت به تو نگاه می کنم توی چشمات و حرکاتت یک آدم بکر را می بینم که مثل یک طبیعت بکر و دست نخورده زیبا و دوست داشتنی است " خدایا شکر بخاطر اینهمه ثروتی که به من ارزانی داشتی
-
فرزند ناخواسته
چهارشنبه 13 مرداد 1400 10:53
به آدرس وبلاگم که نگاه میکنم احساس شرم میکنم الشن رو ناخواسته باردار شدم و تا روز تولدش نمی خواستیمش و آرزوی مرده بدنیا اومدنش رو داشتیم ! الان هر شب که کنارم میخوابه با عشق بغلش میکنم و میگم خدایا شکرت که الشن رو به من دادی ... پاداش کدام عملم بود گلی از گل های بهشت ........ مهربانی بی نظیر .. مهربانیش قابل وصف...
-
تربیت نفس و روز گذرانی ها
شنبه 22 خرداد 1400 11:14
این روزها بیشتر رو رفتارهای خودم حساس شدم. رفتاری که با همسرم بعنوان کسی که بیشترین تایم زندگیم رو کنارش میگذرونم و بچه هام به عنوان کسی که رفتارم و کردارم میتونه تاثیر عمیقی تو کل زندگیشون داشته باشه قاعداتا صمیمیت و راحتی زیاد میتونه تا حدی راه رو برای بی احترامی های کوچیک و بزرگ باز کنه با خودم فکر میکنم اگه بتونم...
-
تنهایی های ادامه دار
سهشنبه 31 فروردین 1400 12:06
ساعت یک و نیم شب وارد خونه میشه.. بچه ها ساعت خوابشون بهم ریخته و تازه خوابشون برده ... تو اون تایمی که بیاد خونه نشخوار ذهنیم شروع شده بود و عصبی از اینکه تا کی میخاد و تا کی میتونم به این وضعیت ادامه بدم. قبل از افطار باید بره و تا برسه زودتر از 1 نیست! و تازه میخاد بشینه و از گل و بلبل محل کارش و عشق و عاشقی...
-
پیوستن و گسستن
شنبه 14 فروردین 1400 12:50
از همون روز اولی که رسیدم خونه ی پدری؛ حس دلتنگی عجیبی داشتم مثل حس خداحافظی روز آخر ! اینکه یه روز میرسه که بیام و جای خالیشون رو ببینم و چقدر کم بود دوران دیدارم با پدر و مادرم.. مادری که رنجورانه روزهای عمرشو سپری میکنه ..... حس برگشت به اینجا رو نداشتم .. بچه ها هم همینطور.. داشت بارون میومد با الشن رفتم پیاده روی...
-
دور شدن از همسر
سهشنبه 19 اسفند 1399 08:11
اولین عید بعد آشنایی با همسر که میخاستم برای تعطیلات عید به خونمون برم موقع بستن چمدانم کلی گریه کردم.. هم اتاقی هام می خندیدن بهم ... اونموقع به این فکر می کردم که هم دوری از همسری که اونموقع هنوز همسرم نبود برام سخته هم دوری از عزیزانم.. اینجا باشم دلم برای خانواده ام تنگ می شود از طرف دیگر نمیتونستم بیخیال عشق و...
-
دوحس متناقض
سهشنبه 12 اسفند 1399 10:25
آخرای شب سمت راستم روی تخت الشن دراز کشیده بود و دستش تو دستم بود و پایین تخت آیسانا با کمی کسالت روی بالشت خودش خواب رفته بود و دستم در دستش بود. در یک لحظه دو نیمه شدن قلبم را حس کردم. در یک آن هم حس آرامش عجیب از وجود الشن را داشتم و هم حس نگرانی از بی حالی آیسانا! از خدا فقط سلامتی و عاقبت بخیری هردوشونو خواستم....
-
تلخی های دوری
یکشنبه 26 بهمن 1399 07:43
تلخی های دوری یجور دیگه داره روی خودشو بهم نشون میده داداش بزرگم عمل قلب باز داره ... امروز بستریش کردن ولی خواسته که من و اون خواهرم که دوریم خبردار نشیم! ای خدای تنهایی ها دست خودت سپردمش.. آخرای اسفند قرار شد با بچه ها برم شهر خودم. مطمئنا رفتن راه به این دوری حتی با هواپیما و قطار به همراه دو بچه ی شیطون سخته ولی...
-
روزهای بی لبخند
چهارشنبه 8 بهمن 1399 09:13
از بعد مسافرت تابستان هر وقت گفت دوست دارم ..گفتم دروغ نگو ...... گفتم باور نمی کنم ...... گفتم تو عمل ثابت نکردی ....... دیروزم گفت و گفتم ...... گفت طرف بزرگ ترین اشتباه ها رو می کنه و ... تو خیلی بزرگش کردی خلاصه یه بحث کوچولو کردیم و گرفتیم خوابیدیم برا استراحت عصرونه بیدار که شدم حرف نزدم و حرف نزد. بعد که خواست...
-
مادرم
سهشنبه 30 دی 1399 12:28
مامانم تو بیمارستان بستریه ... قلبم داره از جاش کنده میشه کاش میشد دستمو دراز کنم و ضریح مقدس وجودشو زیارت کنم
-
یک تشبیه
سهشنبه 16 دی 1399 08:40
شاید تشبیه تلخی باشه صحنه ای که دیشب تو ذهنم مرور میشد گاهی زندگی مثل بالا رفتن سخت از یک کوه بلنده که بسختی و آرام آرام یه چیزهایی رو بدست میاری تا به قله برسی و بعد اون دیگه کم کم باید کوله بار داشته هاتو همون بالا بزاری و آرا م آرام دوباره برگردی و یا داشته هاتو از دست بدی ..پایین آمدن از کوه هیچم راحت نیست چون...