زندگیم یجورایی مثل یه کوه مسیر زیگزاکی رو داره طی میکنه عید که میشه یه مسیر طولانی رو میریم زادگاه خودم و یه حال و هوای دیگه رو همراه بچه هام تجربه می کنیم و دوباره اینهمه راه خسته کننده رو برمی گردیم تا دوباره تابستون این مسیر رفت و برگشت تکرار میشه ...... رفتیم همش دنبال پسری بودم تا از پله ها نیوفته و بخودش آسیب نزنه . مامان وضعیتش نسبت به عید خیلی افت کرده بود افسوس که زیربار منت هاست مادری که 10تا بچه رو بزرگ کرده برا آبی که رو دستش بریزن نق و نوق میشنوه ......... پدرم عمل جراحی سختی رو پشت سر گذاشته بود و مثل همیشه من بیخبر ....... وضعیت خواهر مطلقه ام و دخترش هم ناراحت کننده بود............ خلاصه 5روزی زودتر برگشتیم. تو پروسه از شیر گرفتن پسری هستم بماند که خودم چقدر ناراحت شدم و گریه کردم مثل تجربه جدایی ....همش توبغلم سرپا بودم و کمردرد گرفتم ........ اینم مثل سختیای دیگه تنهایی دارم سپریش میکنم........ مهر داره میاد و من پر از استرس .......... ساعت خروج از مدرسه دخترکم که کلاس اول میره صبح ها 11و25 دقیقه میشه و ساعت خروج باباش 11 و45 که تا بخاد بره دنبالش حداقل نیم ساعتی تو مسیره .......... پسری که باید مهد بزارم و با گریه هاش دلم میسوزه ........... و کارای خونه و.. که وقت سرخاروندنم برامون نمیمونه ......... خدایا کمکم کن
پارسال گذشت امسال هم میگذره
من از پارسال خیلی تجربه گرفتم
دیگه موقع بیماری دست و پام رو گم نخواهم کرد دیگه خیلی از رفتارهای ناشیانه ام رو تکرار نخواهم کرد تو قوی تر از منی با تدبیر تر از منی میتونی مثل پارسال مدیریت کنی .
راستی اونجا آژانس با نوان نیست که تو اون فاصله دخترک رو بیاره پیش تو یا باباش؟
ممنونم از فروتنی و لطفت. آیسان دختر استرسیه... اگه پدربزرگش خونشونو بیاره اینجا و اگه باهامون همکاری کنه وضع بهتر میشه وگرنه براش سرویس میگیرم اگه بشه از راننده های اداره خودمون باشه که قابل اطمینان تره