از امروز قراره الشن یه تایمی رو مهد بره تا کم کم باز عادت کنه .. کاش زودتر زبون باز کنه و گزارش روزانه های مهد رو خودش بده .. آیسانا رو گفتم باهاش بره میگه نه من دیگه دوران مهدم تموم شده و دوست ندارم مهد برم..طفلک دیگه مهد زده شده
برا صبحانه و ناهار مهد الشن نشستم برنامه غذایی نوشتم .. چیزای باید باشه که پسرک بدغذام خودش بتونه برداره و بخوره.. نمیدونم چرا 3تا ازدندونای بالایش ساییده شدن و طفلک حتی نمیتونه گاز بزنه
5شنبه و جمعه هم موادغذایی فریزری رو آماده کردم ...اینجوری حداقل یکم از استرس تراکم کاری شروع مهر کم میشه
دیروز موهای همسری رو سشوار زدم و حالت دادم .. با دیدن جای موهای ریخته تو سرش با خودم گفتم نمیدونم کی و چجوری ریختن که فرصت نکردم خوب نوازششون کنم ..... خیلی درگیر بچه ها شدم و از خیلی چیزا غافل.......
مامان جان وضعیت پاهاش ناجورتر شده ظاهرا یه بار زمین خورده و برا رفت و برگشتش تا سرویس بهداشتی هم براش ویلچر گرفتن ....... حاجی (پدرم) دست و پاهاش بیحس میشه و دوباره یه عمل دیگه باید انجام بده ........ خیلی ناراحتشون شدم و از طرفی بخودم میگم دیگه اقتضای سنشون همینه .......
نمیدونم میشه گفت دختری که پدرش موقع خداحافظی یواشکی اشکای خودشو پاک میکنه، عاقبت بخیر شده؟؟؟ هر بار که بهم زنگ میزنن صداشون حالت خاصی داره حالتی که فقط خاص دلنگرانی و دلسوزی یک پدر و مادر میتونه باشه و من هربار موقع گفتن خداحافظی پشت تلفن چشمامو میبندمو باهاشون وداع میکنم ... نمیدونم دفعه بعدی برا شنیدن صداشون هست یا نه ....... ای داد از غربتی که سنگم کرد..
خدا پدر و مادرتون حفظ کنه...من تجربه غربتو ندارم اما نمیتونم تصور کنم مدتی از خانوادم دور بمونم
ممنون عزیزم. خدا خونواده شمارو هم براتون حفظ کنه
سلام
امیدوارم هر جا هستید شاد باشید.
پدر و مادر نعمتند. وجودشون توی دنیا حتی اگر دور باشند، حتی اگر پیر باشند دلگرمیه.
الهی سلامت باشند و باشند و باشند.
سلام. خیلی ممنون عزیزجان از پیام دلگرم کنندتون
زهرا جان با خوندن پستت اشک توشمام حلقه زد خدا سلامتشون کنه الهی
اسماجان عزیز تو خوب درک میکنی چی میگم..
خدا عزیزانتون رو براتون سلامت بداره و سایه ی پدر و مادر محترم مستدام باشه.
الهی امین. همچنین عزیزان شمارو