روزهایی که میتونست بهترین روزهای سال باشه برام با ناراحتی و اندوه بسر شد
الان که برگشتیم تو این کویر ..خیلی از احساساتم منفی شده
با همسرم صحبت میکنم ولی محبتی در کار نیست
به معنای واقعی میخام تنبیهش کنم ... به هیچ عنوان نمخام افسار رفتارمو بدم دست منطق
کاری به پدر و مادرشم ندارم ..... قبلش میخاستم از نظر تغذیه ای بهشون برسم ولی در نهایت گفتم بیخیال تو لاک خودم باشم بهتره
باید بفهمه به این راحتی از اینکه نذاشت با دل خوش خونوادمو ببینم ... نمیگذرم ...... کاری نکرد ولی انقدر تو خودش بود و حرفی نمیزد و کاری به کارم نداشت که شده بود سوهان روحم .....
بخودم قول دادم هروقت فرصتش پیش اومد فکر هزینه اشو نکنم و حتما برم دیدن پدر و مادرم
بادیدن اشک حاجی قلبم هزار تیکه شده .........
واقعا زندگیمو پای کی گذاشتم؟ پدر و مادر اون مهمن براش پدر و مادر من نه؟!
این روزهای تلخ هم می گذره عزیزم.
فکرت رو مثبت کن.نمی خواد کار همسرتو تلافی کنی.
خیلی خیلی ممنونم بهم سرزدین
سلام اجی خوبی نمیدونم چی بگم اجی ان شاءالله که درست میشه همه چی اجی