انگار وارد یه مرحله جدید شدم ........ یجور دوران سوگواری برای از دست دادن عزیزی..... دل کندن از وابستگی .. عمیق ترین وابستگی ..... میشه از وابستگی به همسر هم دست کشید ....... کلا آدم وابسته ای نبودم تو خونمون ...... خواهر برادرام خیلی دوستم داشتن ولی من وابسته هیچکدوم نبودم .........
تو غربت تنها پناهم همسرم بود جای همه نداشته هامو پر میکرد ... الان بخاطر شرایطمون خیلی کم میبینمش خیلی خیلی کم ......... روزای اول سخت بود عصبی بودم . الان تو فاز قبول کردن شرایط و کندن خودمم......... چقدر خوبه وارستگی .......... شاید خیلی دل سنگم ولی حتی توانایی دور بودن از بچه ها رو هم تو خودم می بینم!
خیلی به تنها بودن و بازسازی احساساتم نیاز دارم ......... به یه مدت دور شدن
میترسم یه روزی برسه کاملا تنها بشم همونجوریکه یه زمانی دوست داشتم یه جای خیلی دور برم دور از خانواده و هیاهوها و تنش هایی که بود و ناباورانه محقق شد!
احساس غم بد نیست یوقتایی باید یه دوره سوگواری رو بگذرونی تا حالت بهتر شه
شده تا حالا پشت تلفن که با مادرتون صحبت می کنید چشماتونو ببندین و با تمام وجود اون اصوات و حرفها و صدای نفس هاش رو تو ذهن و دلتون ضبط کنید ؟؟
تنهایی چیزیه که مدت هاست باهاش عجین شدم. چیزی که حتی فکرش خیلی ها رو آزار میده.
شما یه مامان خانم خیلی قوی و بینظیر هستین
شاد و سلامت باشن عزیزانتون.
ممنون از شما
سلام اجی خوبی نمیدونم چی بگم ولی اینجوری بهتره برات اجی ان شاءالله که درست میشه همه چی اجی تو قوی هستی اجی پس برمیای
ما خانوادگی یه ذره سرد بودیم ، به همین خاطر زیاد پیش نیومده دلتنگ کسی باشم ، وقتی هم ناراحتم از بابت تنهایی و دست تنهایی بوده ولی دلتنگی زیاد نداشتم چون واقعا خیلی صمیمی نبودیم با هم
هرازگاهی خدا رو شکر می کنم بابت این موضوع ، چون دوستم با دو ساعت فاصله با مادرش تا یک سال دائم گریه می کرد ، من تا به حال گریه هم نکردم بابت دلتنگی ، زن داداشم می گفت خوش به حال شما
شخصیت خود آدما هم تو تجمل سختیا خیلی مهمه ولی در هر صورت آدمی نیاز به حمایت قوی روانی داره ........