ساعت یک و نیم شب وارد خونه میشه.. بچه ها ساعت خوابشون بهم ریخته و تازه خوابشون برده ... تو اون تایمی که بیاد خونه نشخوار ذهنیم شروع شده بود و عصبی از اینکه تا کی میخاد و تا کی میتونم به این وضعیت ادامه بدم. قبل از افطار باید بره و تا برسه زودتر از 1 نیست! و تازه میخاد بشینه و از گل و بلبل محل کارش و عشق و عاشقی کارکنان اونجا حرف بزنه منم 6ونیم صبح عین معتادا باید از خواب بلند شم و بیام سرکار ..... همیشه سادگی و ساده زیستن با آرامش رو به همه چیز ترجیح میدادم بخودشم گفتم تنها چیزی که تو خونه ی تو داشتم آرامش بود که شکر خدا اونم ازم گرفتی ...... کاش هیچوقت انقدر صبور نبودم
آیسانا همچنان درگیر استرس و ترس های عجیب و غریبه.. ترس اینکه بریم و برنگردیم.. ترس اینکه یه دفعه ناپدید بشیم و... دارم روش کار میکنم صبورانه به حرفهای رو مخی اش گوش میکنم و امیدوارم حل بشه و اگه نشه نیاز به مشاور داره قطعا
از بودن الشن خیلی لذت میبرم چقدر عاشقانه دوستم داره و اینکه به مهربونی معروف شده
آیسانا هم شکر خدا داره با محبت میشه یا بهتر بگم داره محبتاشو بروز میده .. همچنان از شیرین زبونی و ذکاوتش لذت میبرم. از اینکه دیروز نشست و کتاباشو فهرست بندی کرد و نزدیک 60تا کتاب مناسب سن الانش داشت و باقی کتابارو منتقل کرد به قفسه ی کتابهای الشن.
دوست دارم کلاسای هنری و ورزش رو هم بتونه دنبال کنه و از دنیای استرس و روزمرگی هاش دور بشه که با این وضعیت فعلا غیر ممکنه
چقدر دوستامون شبیه همه
فقط بچه های شما خوبه همدیگر رو دارند همبازی می شن خدا حفظشون کنه برات.
منظورتو از دوستامون متوجه نشدم
ممنون عزیزم. آیسانای منم 4سال تک فرزند بود و البته الان مشکلات جنگ و دعوای خواهر برادری همچنان هست
در یک کلام، خدا به اتون صبر بده.
سلام اجی خوبی ان شاءالله که همه چی درست میشه
سلام عزیزم. خیلی ممنونم که بهم سر میزنی