چند وقتیه حوصله اومدن به سرکارمو ندارم ... حوصله گوش دادن به حرف های همکار م........
-----------
دیروز تلفنی با مامان حرف زدم با شنیدن صداش و قربون صدقه رفتناش بغض راه گلومو گرفت ..... یه روزهایی قبل از بدنیا امدن بچه ها غرق خوشی بودم غربت برام معنا نداشت .. یه روزهایی خیلی درگیر بچه ها بودم و زیاد فرصت فکر کردن به دور بودن و دوری رو نداشتم ...... کم کم که دست و بالم باز تر میشه پی میبرم که باید یفکری برای پر کردن این تنهایی ها کرد......
خیلی وقتا یه حرف کوچیک همکار .. آغوش همسر .. یه صحنه از فیلم ... یه قسمت از ترانه در حال پخش حالمو دگرگون میکنه و اشک به چشمم میاره و سریع خودمو از چشم ها دور میکنم که کسی متوجه درد غربتم نشه ...
..................................
خدایا ممنونم که پسرمو به من دادی که همیشه مواظب منه ... حواسش بهم هست ...خدایا چه دریای محبتی تو دل پسرم جا کردی .....گاهی وقتا فکر میکنم الشن دعای مستجاب شده یه پیرزنی بود که بهش کمک میکردم و همیشه دعا میکرد خدا یه پسر بهت بده ....
ای جانمممممم. خدا رو هزار بار شکر بابت وجود دوتا گل زیبات تو زندگیت
خیلی ممنون از شما خانمی عزیز
سلام اجی خوبی خدا حفظش کنه پسرتو برات ان شاءالله درست میشه همه چی اجی
سلام عزیزم. خیلی ممنون خانومی