-
دور شدن از همسر
سهشنبه 19 اسفند 1399 08:11
اولین عید بعد آشنایی با همسر که میخاستم برای تعطیلات عید به خونمون برم موقع بستن چمدانم کلی گریه کردم.. هم اتاقی هام می خندیدن بهم ... اونموقع به این فکر می کردم که هم دوری از همسری که اونموقع هنوز همسرم نبود برام سخته هم دوری از عزیزانم.. اینجا باشم دلم برای خانواده ام تنگ می شود از طرف دیگر نمیتونستم بیخیال عشق و...
-
دوحس متناقض
سهشنبه 12 اسفند 1399 10:25
آخرای شب سمت راستم روی تخت الشن دراز کشیده بود و دستش تو دستم بود و پایین تخت آیسانا با کمی کسالت روی بالشت خودش خواب رفته بود و دستم در دستش بود. در یک لحظه دو نیمه شدن قلبم را حس کردم. در یک آن هم حس آرامش عجیب از وجود الشن را داشتم و هم حس نگرانی از بی حالی آیسانا! از خدا فقط سلامتی و عاقبت بخیری هردوشونو خواستم....
-
تلخی های دوری
یکشنبه 26 بهمن 1399 07:43
تلخی های دوری یجور دیگه داره روی خودشو بهم نشون میده داداش بزرگم عمل قلب باز داره ... امروز بستریش کردن ولی خواسته که من و اون خواهرم که دوریم خبردار نشیم! ای خدای تنهایی ها دست خودت سپردمش.. آخرای اسفند قرار شد با بچه ها برم شهر خودم. مطمئنا رفتن راه به این دوری حتی با هواپیما و قطار به همراه دو بچه ی شیطون سخته ولی...
-
روزهای بی لبخند
چهارشنبه 8 بهمن 1399 09:13
از بعد مسافرت تابستان هر وقت گفت دوست دارم ..گفتم دروغ نگو ...... گفتم باور نمی کنم ...... گفتم تو عمل ثابت نکردی ....... دیروزم گفت و گفتم ...... گفت طرف بزرگ ترین اشتباه ها رو می کنه و ... تو خیلی بزرگش کردی خلاصه یه بحث کوچولو کردیم و گرفتیم خوابیدیم برا استراحت عصرونه بیدار که شدم حرف نزدم و حرف نزد. بعد که خواست...
-
مادرم
سهشنبه 30 دی 1399 12:28
مامانم تو بیمارستان بستریه ... قلبم داره از جاش کنده میشه کاش میشد دستمو دراز کنم و ضریح مقدس وجودشو زیارت کنم
-
یک تشبیه
سهشنبه 16 دی 1399 08:40
شاید تشبیه تلخی باشه صحنه ای که دیشب تو ذهنم مرور میشد گاهی زندگی مثل بالا رفتن سخت از یک کوه بلنده که بسختی و آرام آرام یه چیزهایی رو بدست میاری تا به قله برسی و بعد اون دیگه کم کم باید کوله بار داشته هاتو همون بالا بزاری و آرا م آرام دوباره برگردی و یا داشته هاتو از دست بدی ..پایین آمدن از کوه هیچم راحت نیست چون...
-
دردهای روحی
شنبه 6 دی 1399 09:36
آدمی موجود عجیبی ست.... همیشه آدم منطقی بودم ....... چند روز پیش با برگ های رو به زرد شمعدانی حرف میزدم! دلواپس مرگشان بودم مدتی ست به فنچ های دخترم علاقمند شده ام و بطرز عجیبی در حال ارتباط ساختن هستم! " مغز امر و نهی کن تو رو هم خدا شفا بده .. شدی شبیه همین آخوندایی که پشتشون نماز خوندی"" همیشه تو...
-
پدر
سهشنبه 2 دی 1399 10:00
پدرم هست .. و من سالهاست محروم از بودنش ................. دلتنگ تر از همیشه ام
-
خوشبخت ترین زن
یکشنبه 9 آذر 1399 11:19
"من و مامانم 53سال کنارهم .. شانس بزرگیه .. با این احساس خوشبخت ترین زن دنیام .. امروز آرزو کردم تا عمر دارم کنار مامانم باشم " من نمیدونم از 18..19 سالی که پیش خونوادم بودم چقدرشو با مامانم بودم .... بودم یا نبودم! قبل از اینکه بفهمم از دست داده بودمش .. دلخوشیم به شنیدن صداشه ...... دلخوشیم به احوال...
-
سبکبالی
شنبه 1 آذر 1399 13:49
یعد از یک دوره سه ماه و شایدم بیشتر .. دوره ای پر از حس های بد ... تجربه حس های متفاوت نسبت به همسرم ...... دوره تو لاک بودنم .. تازه به حس آرام بودن و سبکی رسیده ام ........ تلنگر ها میتونن سازنده باشن ... الان دیگه در نبودش راحتم .. از تنهایی های آخر شب واهمه ای ندارم ... برگشتم به گذشته ای که مستقل بودم ............
-
تلاطم های زندگی
دوشنبه 19 آبان 1399 11:40
تلاطم های زندگی یه زنگ هشداریه برای تجدید نظرها ... تغییر دادن ها ..متحول شدن ... و رنجی که تا بزرگ شدنت همراهیت می کند
-
سوگواری
سهشنبه 6 آبان 1399 11:33
انگار وارد یه مرحله جدید شدم ........ یجور دوران سوگواری برای از دست دادن عزیزی..... دل کندن از وابستگی .. عمیق ترین وابستگی ..... میشه از وابستگی به همسر هم دست کشید ....... کلا آدم وابسته ای نبودم تو خونمون ...... خواهر برادرام خیلی دوستم داشتن ولی من وابسته هیچکدوم نبودم ......... تو غربت تنها پناهم همسرم بود جای...
-
زندگی بورانی
شنبه 3 آبان 1399 10:50
زندگیم شده مثل این فیلمایی که تو برف و بوران یکی گیر افتاده و دیوانه وار میجنگه تا مسیرشو پیش ببره .. متوقف نشه.. یخ نزنه غم و درد و ناامیدی تو حرفا و زندگیای اطرافیانم موج میزنه ولی راه چاره شادی ساختن برای خودمون و اطرافیامونه برای دخترک از خاطرات قدیمی تعریف میکردم ... از بخاری های نفتی ... روزهای برفی .. مسیرهای...
-
شانس
دوشنبه 31 شهریور 1399 09:08
از دوران مدرسه تو تمامی قرعه کشیا اسمم در میومد .. تو دانشگاه برای اردوی مشهد و جایزه ای که برا مسابقات با قرعه میدادنم همینطور ..... امروزم قرار بود به قید قرعه اسم 5نفر رو برا دریافت وام 2تومنی قرض الحسنه به بانک معرفی کنن که بین همه اسم من دراومد به همسر میگم میخام یه طلای خیلی کوچیک برا خودم بخرم میگه تو هم یاد...
-
بیابان
سهشنبه 25 شهریور 1399 12:56
شنیدین میگن میخام سر به بیابان بزارم؟ این روزا دقیقا این حسو حال رو دارم ...دلم میخاد از خونه بزنم بیرون و تنها باشم ...... اما چه کنم که بسته پایم!! روح و جسمم در اسارت بچه هاست دیشب در تنهایی و غربت به یاد تک تک خواهرها و برادرهایم .. پدرم ..مادرم ... هوای شهرم... دوستای قدیمیم ... خدارو صدا کردم و اشک ریختم هیچوقت...
-
موی سفید
یکشنبه 16 شهریور 1399 11:22
فکر میکنم یوقتایی مغز هشیارانه یه سیگنال هایی رو بهمون القا میکنه و باعث میشه به چیزهای خاصی فکر کنیم چند روز پیش داشتم به حرفهای دوستام و خواهرم فکر میکردم که میگفتن یه دفعه ای جلوی موهامون سفید شد و با خودم میگفتم موی سفید بد نیست و یه نشانه هست .......... گذشت تا اینکه دیروز تو آینه دیدم چند تار مویم سفید شده...
-
روزنوشت
دوشنبه 27 مرداد 1399 09:41
زندگی جریان داره از وقتی برگشتیم بچه ها کلا باهم نمیسازن و زندگی مسالمت آمیز قبلیشون رو فراموش کردن. ارتباط با همسر در هاله ای از تقیه آرامش ادامه داره و همچنان دوست دارم ازم دور باشه بیرون از خونه باشه ....... کلا آدمی هستم که براحتی نمیتونم فراموش کنم!! استرس شروع مدارس و مهدکودک ها رو دارم... الشن از الان گریه...
-
حس بعد مسافرت
سهشنبه 21 مرداد 1399 10:00
روزهایی که میتونست بهترین روزهای سال باشه برام با ناراحتی و اندوه بسر شد الان که برگشتیم تو این کویر ..خیلی از احساساتم منفی شده با همسرم صحبت میکنم ولی محبتی در کار نیست به معنای واقعی میخام تنبیهش کنم ... به هیچ عنوان نمخام افسار رفتارمو بدم دست منطق کاری به پدر و مادرشم ندارم ..... قبلش میخاستم از نظر تغذیه ای...
-
مسافرت- کروناا
یکشنبه 12 مرداد 1399 01:25
بعد اینکه خبر شکستگی لگن مادرشوهرم طعم خوش مسافرت رو تلخ کرد به کاممون الان تو گروه فامیلی همسرم پیام برادرشوهر بزرگمو شنیدم که گفته بود بابا کرونا گرفته و ریه هاشم درگیره و در بخش بحران بیماریهای کرونایی بستریش کردن دستام یخ کردن .... پدرشوهرم هم سنش بالاست هم دیابت داره هم ناراحتی قلبی ...... همینجوریشم قیافه همسری...
-
فکر - تردید
جمعه 10 مرداد 1399 02:05
در اتاق پذیرایی خونه ای نشستم که 26سال از عمرم رو توش گذروندم ... همسر و بچه ها خوابن .... فکری به ذهنم خطور کرد که تا حالا سابقه نداشت کاش راه دور ازدواج نمیکردم ... با ازدواجم من خونوادمو کلا از دست دادم ... دوستای همزبانم رو ... طبیعت زیبا.. آب و هوای خوب ........... ولی همسرم چی؟؟؟ اون روال قبلی زندگیشو داره و...
-
من خوب
شنبه 21 تیر 1399 11:12
هفته ی پیش کلا تو خونه بودم و حس خوب خواب کافی .. خونه مرتب.. به بچه ها خوب رسیدن و شاد بودن خودم و رفتار خوب همسرم باعث شد یه تغییر خوب تو روال قبلیم ایجاد بشه راستشو بخاین حالم انقدر بد بود که همش تو دلم به همسری میپریدم و دعوا داشتم ... یه شب که خونه نبود رفتم پای لپ تاپم .. کل چتای قبلمونو سیو داشتم شروع کردم به...
-
مرخصی تابستونی!
چهارشنبه 11 تیر 1399 12:37
با این وضعیت معلوم نیست مردادماه بشه مرخصی بگیرم و برم پیش خونوادم یا نه .... گاهی به خانمای خونه دار غبطه میخورم البته اونایی که همسرای پشتیبان خوبی دارن.... همسری بعدظهر تقریبا از 8 تا 12 ونیم شب یه کار پاره وقت میره .. ظاهرا خیلی خوشحاله از این منبع درامد هرچند ناچیز .. ولی من احساس تنهایی ام زیاد شده .. تا 2 که...
-
آزار و اذیت بچه ها
سهشنبه 27 خرداد 1399 08:55
واقعا نمیدونم همه بچه ها انقدر پدر و مادر آزارن یا بچه های من تازگیا انقدر الشن بدقلق و لجباز شده تا به خواسته اشم نرسه انقدر گریه میکنه و هق هق میزنه که دیگه کنترل خودمو از دست میدم.. مثلا دیشب که 10شب از دندونپزشکی برگشتیم بخونه انقدر گریه کرده که مامان برو بیرون و تنها بمون! ساعت 1 شب باز کلی گریه که لامپو خاموش...
-
پرخاشگری منفعلانه
یکشنبه 25 خرداد 1399 10:21
تا چند روز پیش کوهی از انفجار بودم .. دنبال بهانه ای برای عصبانیت.. تحقیر و توهین و غر غر کردن وووو منتظر بودم همسرم پا پیش بزاره .. محتاج آغوشش بودم .. احساس میکردم تنهایی و دلتنگی شیره مهربانیهایم را در خود کشیده مدتها بود تو رابطه مثل سنگ بودم .. اینجوری میخاستم تنبیهش کنم... یه پرخاشگری منفعلانه! چندبار بهش گفتم...
-
کتاب ...خاطره
پنجشنبه 15 خرداد 1399 02:09
داشتم کتابای بارون خورده ام رو از بالکن جمع میکردم .. دفترچه های یادداشتم که برا کارشنارسی ازشد نت برداری کرده بودم ... کل کتابا رو تو یه دفترچه بحالت رمز و کلیدی نوشته بودمو دیگه نیازی بخوندن کتابا نداشتم .... چند تا پایان نامه هم از دانشجوهای پیام نورم بود اونموقع که پیام نور تدریس میکردم استاد راهنماشون بودم .......
-
عبور از گردنه دلتنگی ها
سهشنبه 13 خرداد 1399 07:49
روز های کرونایی .. کنسل شدن مسافرت عید ... ندیدن خونوادم بعد گذشت 9ماه و نیم ... گذشتن و دارن میگذرن ... یه روزایی میخاستم بیام پست بنویسم "چشمهایم، غمگین ترین چشمان جهان است" دلتنگی هایم بیشتر و بیشتر شدن.. هنوزم شبها بعد خواب بچه ها تا 2 شب و بیشتر، دوست دارم در تنهایی خودم نفس بکشم .. به پدرم و مادرم فکر...
-
از همه جا
سهشنبه 9 اردیبهشت 1399 10:22
یه مدتی که تکی میومدم سرکار چقدر راحت بودم ..همکارم یه خانم 60ساله است که خیلی زیاد حرف میزنه.. از 19 سالگی بیوه بوده با یه پسر تنها زندگیشو گذرونده .. -- میگه افطار نیما رو آماده کردم و چیدم تو سفره آخه نیما موقع غروب غذا میخوره --دوتا از عکسای نیما رو گذاشته بودم کنار سفره افطار .. نگاش میگردم انگار یکی از عکسا داشت...
-
درخواست انتقالی
یکشنبه 31 فروردین 1399 12:07
سامانه نقل و انتقالات باز شده منم گفتم حالا شانسمو امتحان کنم ببینم وضعیت انتقالات برون استانی چطوریه ؟ هرچند من بخام از این جهنمکده برم باید همزمان با انتقالی همسرمم موافقت شده باشه... بعد ثبت تو سامانه، رئیس کارگزینی گفت باید اول موافقت کتبی رئیس واحدتون باشه و بعد رئیس دانشکده....... رئیس خان هم فرمودن من راضی...
-
مادرم
چهارشنبه 27 فروردین 1399 08:55
دیشب یاد مامانم افتاده بودم ... عروسی داداش چهارمی بود، شب حنابندون .خانمها خونه عروس شام دعوت بودن و بزن و برقص و آقایون خونه بابا بودن. ناچارا مامان رو که نمیتونست با اون وضعیت تو سر و صدای مهمونی باشه بردن خونه آبجی که اونجا باشه و هر نیم ساعت خواهر بزرگه جویای حالش باشه .. اونموقع آیسانا فکر کنم تازه دو سالش تموم...
-
روزهای کرونایی
سهشنبه 26 فروردین 1399 09:29
سخت و دلتنگ میگذره در عین همه خوبیها و استراحتهای خوبی که اینمدت داشتم ولی سخت دلتنگ خونوادمم و چیزی حالمو خوب نمیکنه مامانم که زانوشو عمل کرده بود ظاهرا استخون ساق پاش ترک برداشته و گچ گرفتن .....