یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

احساسات این روزهایم

 دلشوره و اضطرابم سر هرمساله کوچیکی که مربوط به بچه هام باشه بالا میره.... پسرکم دیشب یکم لنگ میزد از ضبح که سرکارم همش دلشورشو دارم...... هرچقدر مقابل مسایل و مشکلات بزرگ خودم خیلی صبور و مقاوم بودم الان در مقابل مسایل بچه ها خیلی زود کم میارم .. هنگام مریضیاشون خیلی ناراحت میشم و کم میارم.... از اینکه بچه ها از خونه نشینی حوصله شون سر میره و جایی نیس که ببرمشون یا فرصتش کم پیش میاد..ناراحتشونم........ تراکم کاری خونه همچنان بالاست و خستگی هام..

مامانم باز مریضه هرسال اینموقع سیستم بدنش بهم میریزه .. تلفنی باهاش حرف زدم از تن صداش احساس کردم زیاد خوب نیس و یه غم عجیب و سنگین تو دلم نشست..

با همسری زیاد وقت نمیکنیم کنار هم باشیم دیشب بشوخی بهش گفتم باز رفتیم تو دوران عقد.. من وهمسر بعد عروسیمون تقریبا دو ماه همخونه نبودیم یعنی اون تو خوابگاه پسرا بود و منم تو خوابگاه دخترا .. یادش بخیر چه دورانی داشتیم بچه ها میگفتن باید تو کتابا بنویسن .. بعدش یه مدت رفتیم خوابگاه متاهلی یه فرش و یه تلویزیون داشتیم یادمه مادرشوهرمینا اومده بودن همسر رفته بود آب خنک و شربت گرفته بود بعدش یادمون افتاد اصلا لیوان برا پذیرایی نداریم.. دیگه کم کم دوتایی رفتیم وسایل و مثلا جهیزیه گرفتیم!

شیر خوردنای پسری خیلی اسیرم میکنه کلا وقت کافی برا انجام دادن کارامو ندارم.. شبا 1 میخابم و غیر بیدار شدنای  وقت و بیوقت از 6ونیم باید بیدار شم برم سرکار

دخترکمو میبرم کلاس ووشو ... بسیار زیاد علاقه و ذوق نشون میده و خوشحاله ..کاش میشد زودتر میبردمش هرچند روزای زوج دیگه فرصت استراحت بعد سرکارمو ندارم ولی از دیدن خوشحالیش منم انرژی میگیرم..

احساس میکنم از یه سنی به بعد ادم خودش نیاز به آرامش و استراحت  بیشتری داره در حالیکه  من تو سن 37 سالگی پسرکم هنوز 2سالشم نشده... وسالیان سال باید همراهیشون کنم و استرس درس و مشق و کار و بارشون .تا بسرانجام برسن..... استرس هایی که هیچوقت پدر و مادرای خودمون برامون نداشتن و ما مثل یه گل خودرو وسط کویر تنهایی غصه خوردیم و استرس کشیدیم  و تصمیم گرفتیم و پیش رفتیم .. قطعا اونایی که زود ازدواج و بچه دار شدن از این بابت خوشبخت تر و راحت ترن

خدایا کمکم کن که تکیه گاه همیشگیم بوده ای