یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

تلخی های دوری

تلخی های دوری یجور دیگه داره روی خودشو بهم نشون میده 

داداش بزرگم عمل قلب باز داره ... امروز بستریش کردن ولی خواسته که من و اون خواهرم که دوریم خبردار نشیم!

ای خدای تنهایی ها دست خودت سپردمش..

آخرای اسفند قرار شد با بچه ها برم شهر خودم. مطمئنا رفتن راه به این دوری حتی با هواپیما و قطار به همراه دو بچه ی شیطون سخته  ولی خودمم به یه مدت دوری از همسر نیاز دارم. هنوز دل چرکینم! چقدر سختم که کدورتها سفت و سخت به دلم میچسبند و  به این راحتی ول کنم نیستن.

روزهای بی لبخند

 از بعد مسافرت تابستان هر وقت گفت دوست دارم ..گفتم دروغ نگو ...... گفتم باور نمی کنم ...... گفتم تو عمل ثابت نکردی ....... 

دیروزم گفت و گفتم ...... گفت طرف بزرگ ترین اشتباه ها رو می کنه و ...  تو خیلی بزرگش کردی 

خلاصه یه بحث کوچولو کردیم و گرفتیم خوابیدیم برا استراحت عصرونه 

بیدار که شدم  حرف نزدم و حرف نزد.  بعد که خواست بره سرکارش گفت برات دوتا چایی ریختم  و آخر شبم با یه پیتزای بزرگ اومد!

آیسانا میگه مامان خیلی وقته رو لبات خنده نمی بینم !

 تصمیم گرفتم آخر شبا بجای اینکه از خودم برا الشن قصه بگم تایم کتاب خوندن رو به همونزمان موکول کنم. دیشب شروع خوبی بود. از اینکه مثل زمان آیسانا وقت نمی کنم براش کتاب بخونم ناراحتم..