یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

الهی که کمر هیچ مردی راست نشه!

یکی از همکارامون 13سالش بوده که ازدواج کرده و 4تا بچه داره . شوهرشم همکارمونه.. مادرشم  اینجاست. خانمه بیماری تیروئید داره از نوع پیشرفته اش که ظاهرا نیاز به یددرمانی پیدا کرده .. یه مدتی شوهره به بهانه دکتر رفتن میرفت شهر دیگه که خواهراشم اونجان.. چند وقت پیش خواهرشوهره گفته بود زنت دیگه مریضه و بدرد نمیخوره و باید پوزه اش به خاک مالیده شه!!  

هفته پیش آقاهه بعد 17سال زندگی مشترک رفته اون شهر و شنبه که اومده سرکار دیگه چند روز خونشون نرفته .. پریروز خانمش اومده ازش خبر بگیره دیده گوشی آقای همسر زنگ خورد و مرده با عشوه گفت سلام عزیزم.. تو خواب خوش بودی نخواستم بیدارت کنم گل من!! ......... بعدم میگه خانم جان ببین (عکسای تو گوشی رو نشونش میده)  برادر و زن برادر و خواهر و خواهرزاده هامو به همراه خانمم (خانم سوگولیه دوم) بردم هتل و شیرینی دامادیمو!!! بهشون دادم ...... بلههههههههه به همین راحتی به همین پرروییییییییی و  وقاحت عکسای روبوسی و بغلی خودشو با خانم صیغهههههههههه ایه دوم به این بدبخت نشون میده!

چقدر راحت خانم اول رو مچاله کرده ...... به بهانه مریضی که اصلا ناتوانش نکرده .. زمینگیرش نکرده... مُسری نیس........ فقط یه پرکاری تیروئید! مادرش اومد پیشم و کلی درد و دل و گریه و گفت که با دل پاکم برا خواهرشوهره نفرین کنم !! که زندگی اینارو بهم ریخته..... صبح آقاهه رو دیدم کت و شلوار مرتب و شیک و پیک کرده بود! یاد حرفهای وبلاگ اینک (https://inak.blogsky.com/) در مورد چند همسری افتادم.. بله اون خانم دومه که 5ساله از همسرش طلاق گرفته هم باید بطریقی نیاز جنسی و عاطفی و مالیش برطرف شه ولی گناه پسرک 3ساله این آقا چیه که یک هفته ست باباشو ندیده و با کوچکترین صدایی از جاش بپره که بابا اومد!! بابایی که فیلش یاد هندستون کرده  

مادره بهم گفت الهی که کمر هیچ مردی راست نشه(منظورش این بود که به امنیت خاطر برسه حالا از نظر مالی و .. هرچند اینا وضع مالی خیلی خیلی خیلی متوسط دارن) .. مرد کمرش راست شه شلوارش دوتا میشه!

عمل جراحی مادرم

مامانم بستری شده و قراره امروز یا فردا مفصل زانوشو عمل کنن (آرتروپلاستی یا همون تعویض مفصل زانو)..

دیروز عصر خواب بودم و خوابای عجیب غریب زیاد دیدم ..  بهش زنگ زدم  و پشت تلفن دلداریم داد!! که نگران نباش عمل سختی نیست و انشالا بعد عمل خودم بهت زنگ میزنم!!. بزور جلوی بغضم رو گرفتم که متوجه ناراحتیم نشه. این عمل برا کسی که سکته مغزی کرده و فشارخون بالا و دیابت داره  قاعدتا به این راحتی ها نیست ......... فرسخ ها دور از مادرم پشت میزکارم نشسته ام و کاری از دستم برنمیاد ... چشمامو میبندمو بهش فکر میکنم ..تو خیالم صورت و دستاشو میبوسمو و میگم انشالا بسلامتی عملت تموم میشه ......... کاری تو غربت از دستم برنمیاد .. حتی نمیتونم برم بهش سر بزنم......  

مادرم بخدا میسپارمت

روز تولدم

20 مهر زوز تولدمه ... 

دیشب کنار پسرکم دراز کشیده بودم .. من واقعا با داشتن با یه دختر خیلی شیرین زبون که روحیه سرسختی داره و از پس مشکلاتش خوب برمیاد.. خیلی خوب با هم سن و سالانش و البته بزرگترا ارتباط برقرار میکنه و یه پسر خیلی خیلی مهربون و عاطفی که با یه نگاه متوجه ناراحتی تو صورتم میشه و میاد نوازشم میکنه  و همسری که خیلی منطقیه.. خیلی مهربونه .. غر زدنامو تحمل میکنه و خیلی دوستم داره احساس خوشبختی میکنم.

اینکه از خونواده ام دورم .. اینکه سالی دوبار میتونم مادر مریضمو ببینم  و پدر و برادرها و خواهرای مهربونمو ... اینکه آخر هفته ها  مجبورم بچه هامو جوری سرگرم کنم که شاد باشن و یاد خونه پدربزرگ و مادربزرگ نیوفتن .. اینکه تو همه سختیها دست تنهام ..  هیچکدوم، هیچکدوم دلیل خوب و کافی نیستن که شاد نباشم و احساس خوشبختی نکنم. 

خدایا ممنونتتم که شاکربودن در تنهایی غربت رو نصیبم کردی.

دلنگرانم

علی رغم اینکه الشن  روزی نهایتش 3ساعت تو مهد میمونه ولی موقعی که میرم دنبالش خیلی بیحاله و تو خونه هم بیحوصله و عصبی .... و البته همش بهم میچسبه ...

باباش با اینکه بزاریم خونه کسی موافق نیس و بقول خودش میگه معلوم نیس تو خونه چه غلطی میکنن و لی در هرصورت تو مهد مربیش بالاسری داره و ...........

خیلی خیلی ناراحتشم.. پسر کوچولوی مهربونم روز به روز لاغرتر و بی اشتهاتر میشه ........ انگار به بن بست خوردم نمیدونم چیکار کنم و همش میگم خدایا خودت راهی جلو پامون بزار ......


مادر

دیشب داشتم  تجسم میکردم تصویر مادرم  رو زمانی که  سالم بود و شاداب و سرحال  .. با چادر سفید گل گلیش و لبخند به لب اومده خونمون و آیسانا و الشن دور و برش شیطونی میکنن ..منم تو آشپزخونه مشغول کارامم.........

چقدر خوب میشد مامانم پیشم بود و سالم و گهگاهی درخونمونو میزد و وارد میشد و بچه ها از خوشحالی میپریدن بغلش......... افسوس مادرم حتی رنگ خونه منو  نتونست ببینه .زود بیمار و زمینگیر شد.........