یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

انتقام از نوع خرید سکه !

6ماهیه که اداره کف گیرش به ته دیگ خورده و اضافه کار و ... نداده .. پریروز یه پرداختی داشتیم .. تصمیم گرفتم به همسر نگم و یکم روش بزارم و یه ربع سکه بگیرم. حالا نمیدونم این تصمیمم در انتقامه کار روز زن هست یا نه 

ولی با خودم فکر میکنم اگه به پس اندازهای مخفیانه ادامه میدادم در کل بنفع هردومون بود و خیلی تا الان سود کرده بودیم.

روز زن.. روز مادر

پریشب داشتم ظرفهارو میشستم نمیدونم چی شد فهمید روز بعدش روز مادر هست اومد همینجوری محکم  بوسم کرد و گفت روزت مبارک خانممم. 

کسی نیستم که چشمم دنبال هدیه و .. باشه مخصوصا وقتایی که دستش تنگ باشه. مثلا مهرماه روز تولدم بود از بیرون شام گرفت و قرار شد بعد هدیه تولدمو بده و هنوز قراره... البته کم پیش نیومده از این موارد و بلاخره هدیه اشو میده و منم متقابلا  همینطور بودم بخاطر شرایطمون اینکه بتونیم بازار بریم و دنبال کادو خریدن باشیم، عملا کار خیلی خیلی سختیه برا هردومون.. 

خلاصه دیروز شیفت عصر بود و بعدشم با آیسانا رفته بود خونه مامانش و خرید دارو براش و .. تا نزدیکای 7ونیم اومد خونه ... حداقل انتظار داشتم یه بار دیگه تبریک بگه و از این بی تفاوتیش که حاصل خستگی زیادشم بود ناراحت شدم ولی به روم نیاوردم و از اونجاییکه تا بهش نگم رفتارم باهاش سرده دیر یا زود بهش میگم. 

از یه چیز دیگه هم میترسم .. همیشه از رفتار و حرفهای کسایی که ناراحت کارای همسرشون در قبال مادراشون بودن ناراحت میشدم،  الان  که پدر و مادر از کار افتاده اش از شهر خودشون اسباب کشی کردن اومدن نزدیک خونه ما ،میترسم خودمم مثل اونا باشم.. همسر برخلاف برادرا و خواهرای دیگش خیلی در قبال پدر و مادرش احساس مسئولیت میکنه 5روزی که مادرش تو بیمارستان بستری بود هر روز ساعت 3، تا از سرکار میرسیدم خونه-  میرفت بیمارستان و تا 12 شب بیمارستان بود. الانم ناچارا باید دنبال خریداشون و ... باشه. امیدوارم خدا بهم صبر و تحمل بده که دم نزنم. 

از تنها موندنای طولانی دپرس میشم ...... جدیدا واقعا احساس افسردگی و دلمردگی میکنم  از این تنها موندنا

مرتیکه زباله جمع کن

تو محله ما مرد و زن و کودکان زیادی میان برا زباله گردی و نونشو از راه جمع کردن مواد بازیافتی در میارن....  یه مرتیکه ایه که سرشو با چفیه میپوشونه یه پسربچه ای هم بعضی وقتا همراهشه و اونم ظاهرا کارش همینه. 

محله ما قیمت  یک واحد آپارتمان کمتر از 450 نیست  با کرایه ماهیانه بالای 1تومن .. حالا نمیدونم این مرده نگهبان خونه ایه یا چجوریه که هر صبح موقع سرکار رفتن و عصر برگشتن  چشمم به دیدن ایشون منور میشه ... نکته آزار دهنده اش اینه که هر وقت کسی دور و بر نباشه برام دست تکون میده! خیلی رو مخمه ... هی با خودم کلنجار میرم یه بار ماشینو نگه دارمو و هرچی از دهنم در میاد نثارش  کنم باز  میگم ولش کن زیاد به اینا اعتباری نیست خیلی راحت هزار تا خلاف میکنن و یه وقت مشکل بدتری برام  پیش نیاره .........  یه بارم به همسری گفتم کلی سر به سرم گذاشت و هروقت ببینیمش میگه رفیقت داره میاد! مرد هم  بودن  مردای قدیم 

دیوار سنگی

یکی از خواهرام  کلیپی  از منو و خودش و آبجی کوچیکه که اونم از خونواده دوره درست کرده بود با ترانه " دو پنجره گوگوش" ....... 

 چقدر حالم دگرگون  شد با دیدنش ..... چند بار دیدم........ تو تستای روانشناسی ، مکانیزم دفاعی من از نوع سرکوب کردن خیلی بالاست که شاید بخاطر نوع زندگی که داشتم طبیعی باشه و گاهی وقتا با یه تلنگر  همه پرده های از نوع " همه چیز آرومه و ..." کنار میرن و میفهمم چقدر تنهام و کسی دور و برم نیست ........ خبری از گفت و گوهای گرم خواهرانه نیست... خبری از دست در دست هم راه رفتن ها ....... بغل کردنها و حس کردن گرمای نفس هیچ عضوی از خانواده ام،  از ریشه هایم نیست .... همه هستن ولی خیلی وقته که دیگه آروم آروم فتیله بودنشونو تو زندگیم پایین کشیدم ......... چند روز پیش فیلمی از دلتنگیای حاجی (پدرم) دیدم که  داشت  میگفت  دختر با پسر خیلی فرق داره دختر تو غربت چشم براه آشنا میمونه... چجوری میشه به دلتنگیای پدر و مادر سالخورده فکر کرد و از دوریشون از مریضیاشون و  از اینکه هستن ولی دیگه خیلی وقته براتو نیستن؛ غصه دار نشد ...... سرنوشتمو چه تلخ رقم زدم

توی یک دیوار سنگی
دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من

دیوار از سنگه سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما

همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزای من و تو

کاشکی این دیوار خراب شه
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همُ بگیریم

شاید اونجا توی دل ها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه