یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

روزنوشت

زندگی جریان داره 

از وقتی برگشتیم بچه ها کلا باهم نمیسازن و زندگی مسالمت آمیز قبلیشون رو فراموش کردن.

ارتباط با همسر در هاله ای از تقیه آرامش ادامه داره و همچنان دوست دارم ازم دور باشه بیرون از خونه باشه ....... کلا آدمی هستم که براحتی نمیتونم فراموش کنم!!

استرس شروع مدارس و مهدکودک ها رو دارم... الشن از الان گریه میکنه که نمیخام مهد برم .......روز از نو روزی از نو!

حس بعد مسافرت

روزهایی که میتونست بهترین روزهای سال باشه برام با ناراحتی و اندوه بسر شد 

الان که برگشتیم تو این کویر ..خیلی از احساساتم منفی شده 

با همسرم صحبت میکنم ولی محبتی در کار نیست

به معنای واقعی میخام تنبیهش کنم ... به هیچ عنوان نمخام افسار رفتارمو بدم دست منطق 

کاری به پدر و مادرشم ندارم ..... قبلش میخاستم از نظر تغذیه ای بهشون برسم ولی در نهایت گفتم بیخیال تو لاک خودم باشم بهتره

باید بفهمه به این راحتی از اینکه نذاشت با دل خوش خونوادمو ببینم ... نمیگذرم ...... کاری نکرد ولی انقدر تو خودش بود و حرفی نمیزد و کاری به کارم نداشت که شده بود سوهان روحم .....

بخودم قول دادم هروقت فرصتش پیش اومد فکر هزینه اشو نکنم و حتما برم دیدن پدر و مادرم

بادیدن اشک حاجی قلبم هزار تیکه شده .........

واقعا زندگیمو پای کی گذاشتم؟ پدر و مادر اون مهمن براش پدر و مادر من نه؟!

مسافرت- کروناا

بعد اینکه خبر شکستگی لگن مادرشوهرم طعم خوش مسافرت رو تلخ کرد به کاممون 

الان تو گروه فامیلی همسرم پیام برادرشوهر بزرگمو شنیدم که گفته بود بابا کرونا گرفته و ریه هاشم درگیره و در بخش بحران بیماریهای کرونایی بستریش کردن

دستام یخ کردن .... پدرشوهرم هم سنش بالاست هم  دیابت داره هم ناراحتی قلبی ......

همینجوریشم قیافه همسری از ناراحتی شبیه آدم معتاداست نمیدونم این خبرو بفهمه چجوری میخاد رانندگی کنه اینهمه مسیرو ..........

فعلا پیام رو حذف کردم نبینه ......

چه مسافرتی شد ........ یادم نمیاد از اول امسال حتی تو اوج دلتنگیام انقدر دلم پر از غم باشه..........

خیلی ناراحت بودم این چند روزه بخاطر ناراحتی همسرم و رفتاراش ولی یه حس آرامش بی انتها اینجا دارم ...............

خدایا کمک کن همراه خوبی براش باشم

فکر - تردید

 در اتاق پذیرایی خونه ای نشستم که 26سال از عمرم رو توش گذروندم ... همسر و بچه ها خوابن .... فکری به ذهنم خطور کرد که تا حالا سابقه نداشت

کاش راه دور ازدواج نمیکردم ... 

با ازدواجم من خونوادمو کلا از دست دادم ... دوستای همزبانم رو ... طبیعت زیبا.. آب و هوای خوب ...........

ولی همسرم چی؟؟؟

اون روال قبلی زندگیشو داره و هیچی از دست نداده

.


مادرشوهرم یه اتفاقی براش افتاده و برادرشوهر خیر ندیده ام به همسرم خبرشو داد .. کلا رفته تو فاز دپ... میدونم دلش میخاد زودتر برگرده پیششون ..... ولی من چی که بعد یکسال اومدم دیدن خونوادم .... داره طعم خوش مسافرتو کوفتم میکنه ..... بهش گفتم جای من بودی چیکار میکردی؟ دوبار پای مامانمو عمل کردن .. عمل سخت نخاع و گردن بابام ..هیچکدومو نبودم و دردشو تو خودم ریختم ......

واقعا خیلی وقتا ناراحتیای دوری و دلتنگی رو جلوی همسرم به روم نمیارم چون دلم نمیخاد ناراحتش کنم ...... خلاصه خیلی دلم میخاد برگشتنی تلافیشو سرش در بیارم

آیسانا انگار کل دنیا رو بهش دادن ... داره تو آسمونا سیر میکنه بس که بهش داره خوش میگذره .. از 7 صبح بیدار میشه میره تو حیاط تا 12 شب که خسته میوفته .. دخترخاله هاش و دختر دایی ها و پسردایی ها... همش میگه مامان نکنه دارم خواب میبینم آخه من زیاد خواب مسافرت و اومدن به اینجا رو میبینم!!