یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

حس همسری

داشتم آرشیو وبلاگ یه خانومی رو میخوندم که بعد 20سال زندگی مشترک زن دومی وارد زندگیش شده بود.. نمیدونم چرا با خوندن خاطراتش انگار اون احساس های بد رو داشتم تجربه میکردم..

یاد دیشب افتادم همسرم از لحن بدم شاکی بود .. میگفت از موضع طلبکارانه حرف میزنم... خودم درگیر پسری بودم و آخرای آشپزی رو سپردم بهش و با سه بار توضیح دادن هنوز ملتفت نشده بود چی میگم چون حواسش همزمان به حرفای دختری بود .. منم لحن صدام عوض شده بود..

یاد کادوی گرون قیمت سالگرد ازدواجون افتادم و مراسمی که سوپرایزم کرده بود.. همیشه فکر میکنم خیلی خیلی بیشتر از من با محبت و مهربونه و شاید یه وقتایی از مهربونیش سواستفاده میکنم... نمیدونم..

شرایط بچه داری طوریه که حتی فرصت نمیده لحظه ای پیش هم بشینیم ... و این فکر همیشه باهامه که چحوری میشه هم مادر خوبی بود و به کارا و بچه ها رسید هم همسر خوب و هم برا خودت وقت بزاری..


خودِ الانم

خیلی درگیر دخترک و پسرکم شدم.. خسته و درگیر کار و زندگی.. دلم لک زده برای نوشتن از خودی که به معنای واقعی زیر لگدهای وقایع روزانه، وظایف مادرانه و تنهایی های غربت کمرنگ شده..

باورم نمیشه زمانِ آخرین هایم.. آخرین باری که مرتب باشگاه میرفتم.. آخرین باری که تصمیم داشتم دکترا بخونم... آخرین باری که شب را راحت خوابیدم .. آخرین باری که نماز صبح خواندم.. آخرین باری که کنار همسرم نشستم و آرامش داشتم.. و خیلی چیزای بظاهر کوچیک ولی مهم دیگه

فصل بهار رسیده و یک کوه عظیم از روزهای فوق العاده سخت و استرس زا و خسته کننده رو پشت سر گذاشتم با تحفه بیماری هاشیموتو .. یادگار روزهایی که قاتل سلامتیم شدن.

دلم میخاد بازم بنویسم از احساساتی که در اتاق تاریک دلم تلنبار شدن ..