یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

شانس

از دوران مدرسه تو تمامی قرعه کشیا اسمم در میومد .. تو دانشگاه برای اردوی مشهد و جایزه ای که برا مسابقات با قرعه میدادنم همینطور ..... امروزم قرار بود به قید قرعه اسم 5نفر رو برا دریافت وام 2تومنی قرض الحسنه به بانک معرفی کنن که بین همه  اسم من دراومد 

به همسر میگم میخام یه طلای خیلی کوچیک برا خودم بخرم میگه تو هم یاد گرفتیا! بده برا گازسوز کردن ماشینم خرج کنیم .. الویتای همسر تا آخر امسال یکی خرید تلویزیون هوشمنده یکی گازسوز کردن ماشین خودش که اونم 8تومنی خرج داره! دیشب بهش میگفتم میدونی الویتای من چی ان؟ خرید لوستر برا خونه ... دستبند برا خودم ... کمد دیواری 

نمیدونم چرا اینهمه سال کل حقوقمو تمام و کمال میدادم دستش ...... واقعا الویتای مردا با زنا خیلی فرق داره ..... اصولا طلا دوست نیستم یه سرویس طلا و یه نیم ست از همون 10 سال پیش دارم  که فقط دستبند و مدالشو میندازم. حتی حلقه هم دستم نمیکنم  ولی الان میفهمم که به چشم سرمایه باید بهش نگاه میکردم!

خلاصه که این برنامه مسافرت یه تلنگری در جهت توجه بیشتر به خواسته ها و نیازهای خودم بود.... نبخشیدمش ولی نمیتونم عشق و محبتمو نشون ندم چون واقعا دوستش دارم! از روزی که اومدیم دیگه پامو تو خونه باباش نذاشتم و با اینکه پدر شوهر و مادرشوهرمو بهشون خیلی احترام قائلم و مادرشوهرمو خیلی دوسش دارم از همون روزی که برگشتیم  بر خلاف گذشته که تو صحبت هامون با همسر  اسمشونو  بابا و مامان  میگفتم ، الان میگم بابات.. مامانت! برخلاف گذشته که هی بهش یادآوری میکردم بهشون زنگ بزنه .. سر بزنه و .. دیگه کاری ندارم و میبینم رفت و آمداش به اونجا کمتر شده! اصولا فکر میکنم خونواده یخی هستن! 

به این نتیجه رسیدم که این خودم بودم که خواسته هامو تو الویت آخر قرار دادم. شاید تا الان لازم بود و بدون همراهی هم نمیشد صاحب خونه و .. شد.

یه خانمی دچار افسردگی خیلی شدید بعد زایمان بود الان بعد یکسال دوباره عود کرده ... باهام درارتباطه و خدارو شکر یکم متحول شده در حدیکه شوهرش بهش مشکوک شده و گوشیشو چک کرده! 


بیابان

شنیدین میگن میخام سر به بیابان بزارم؟ 

این روزا دقیقا این حسو حال رو دارم ...دلم میخاد از خونه بزنم بیرون و تنها باشم ...... اما چه کنم که بسته پایم!!  روح و جسمم در اسارت بچه هاست

دیشب  در تنهایی و غربت به یاد تک تک خواهرها و برادرهایم .. پدرم ..مادرم ... هوای شهرم... دوستای قدیمیم ... خدارو صدا کردم و اشک ریختم

هیچوقت نتونستم اینجا با کسی صمیمی باشم .. آدمای دورو  تو دایره دوستی های صمیمی من نمیگنجه ...... فقط یه دوست صمیمی داشتم که اونم با دزدیدن مقاله هام روی خودشو نشون داد........

این آهنگ رو این روزا زیاد گوش میدم.. وصف حال دلمه

غم با دل دیوانه ی من خویش شده ست

دلتنگی من بیش تر از پیش شده ست

گفتم که به دیدنت کنم کم غم عشق

زآن روز که دیدمت غمم بیش شده ست

 

دیوانگی ام بلند آوازه شده ست

دلتنگی من بیش ز اندازه شده ست

با یک غم کهنه روزگارم خوش بود

با عشق تو غم در دل من تازه شده ست


موی سفید

فکر میکنم یوقتایی مغز هشیارانه یه سیگنال هایی رو بهمون القا میکنه و باعث میشه به  چیزهای خاصی فکر کنیم 

چند روز پیش داشتم به حرفهای دوستام و خواهرم فکر میکردم که میگفتن یه دفعه ای جلوی موهامون سفید شد و با خودم میگفتم موی سفید بد نیست و یه نشانه هست .......... گذشت تا اینکه دیروز تو آینه دیدم چند  تار مویم سفید شده ........... تو فکر عمیقی رفتم ..... در سن 38 سالگی تار موی سفید میتونه نشانه ای از رو به ضعف و افول رفتن بدن باشه ......... تو فکر عمیقی رفتم ! موی سفید میتونه با خیلی از تعابیر برای آدمی تداعی بشه .......... و یه دفعه یادم افتاد که چند روز پیش ناخودآگاه داشتم به این قضیه فکر میکردم!!!!!!!!!

ناملایمات و منعطف نبودن در برابر فشارها و تنش های زندگی  آسیبش تنها  بخودمون برمیگرده...  انگار قانون طبیعت اینه که وقتی موجودی نتونه خوب مقاومت کنه یا بنا به هر دلیلی سختیای محیط اطرافش ماکزیم بالا بره،  بدن رو به مسیری حرکت میکنه که سریعتر به نقطه پایان بودنش برسه! 

دوستی داشتم که از دوره راهنمایی باهم در ارتباط صمیمانه هستیم از همان دوران عادت داشت به غر زدن و ناله کردن از وقایع زندگیش تا اینکه پارسال فشار خونش بالا رفت و مجبور به مصرف مداوم قرص شد و امسال رگ قلبش پاره شده بود و مجبور به آنژیو و بستری طولانی مدت شد .......... 

خودمم همینطور تا یکماه پیش خبری از موی سفید نبود و وقتی با خاطره ناخوشایند مجبور به برگشت ناخواسته از مسافرتمون شدم و تمام وجودم  آکنده از غم و ناراحتی بود .. هم غم دوری و دلتنگی ... هم  غم تلنگر دردناک رفتار همسرخان!!  آسیبش بصورت بی رنگ شدن زینت زنانگیم  خودشو نشون داد

هر چی بود گذشت...  ولی  رد سیلی بعضی تلنگرها تا مدتها آزاردهنده ست شایدم  دیگه  هیچوقت نشد  به رنگ آدم قبلی برگشت.//