یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

من خوب

هفته ی پیش کلا تو خونه بودم و حس خوب خواب کافی .. خونه مرتب.. به بچه ها خوب رسیدن و شاد بودن خودم و رفتار خوب همسرم باعث شد یه تغییر خوب تو روال قبلیم ایجاد بشه

راستشو بخاین حالم انقدر بد بود که همش تو دلم به همسری میپریدم و دعوا داشتم ... یه شب که خونه نبود رفتم پای لپ تاپم .. کل چتای قبلمونو سیو داشتم شروع کردم به دیدن فیلم ماه عسل و عروسی و کلی هم باهاشون اشک ریختم و بعدش چت هامونو خوندم ... یجاهاییشم برا همسری فرستادم ... انگار یه معجزه بود تو وجود خودم و از فرداش کلی حس های عاشقانه ام برگشت

چاره ای نیست از غصه .. از غم .. از دلتنگی ...... ولی زندگی همراه خوب و قوی میخاد 

یکی از خواسته های قلبی برا خودم اینه که وقتی پیر شدم انقدر سالم باشم که بتونم رو پای خودم باشم و حداقل برا کارهای شخصیم مزاحم کسی نشم.

**  بعد حفظ ( هاتفی از گوشه میخانه دوش از حافظ)، این هفته یه غزل یازده بیتی از مولانا رو با آیسانا کار کردم (گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو..)  و خیلی خوب حفظ کرد . کلی خوشحال شدم از این استعداد و علاقه اش به ادبیات و شعر 

مرخصی تابستونی!

با این وضعیت معلوم نیست مردادماه بشه مرخصی بگیرم و برم پیش خونوادم یا نه .... گاهی به خانمای خونه دار غبطه میخورم البته اونایی که همسرای پشتیبان خوبی دارن....

همسری بعدظهر تقریبا از 8 تا 12 ونیم شب یه کار پاره وقت میره .. ظاهرا خیلی خوشحاله از این منبع درامد هرچند ناچیز .. ولی من احساس تنهایی ام زیاد شده .. تا 2 که سرکارم بعدشم نماز و ناهار و خواب..  تا از خواب عصرگاهی بیدار شیم   اونم دیگه میره دنبال گاز زدن ماشین که بخاطر اینکه فقط یه جایگاه داره این مرکز استان! مجبوره زمانهای طولانی رو بمونه تو صف .. و عملا زیاد نمیبینمش

بچه ها خیلی خستم میکنن البته خودمم  حال و حوصله ام کم شده ........ یه طبیعت زیبا میخام که توش قدم بزنم و نفس بکشم ........ چیزی که اینجا نداره

تلفنی با بابام حرف نمیزنم چون بغضم میگیره و ناراحت میشم ...  دلتنگی چه حسیه خدایا!!!