یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

درخواست انتقالی

سامانه نقل و انتقالات باز شده منم گفتم حالا شانسمو امتحان کنم ببینم وضعیت انتقالات برون استانی چطوریه ؟ هرچند من بخام از این جهنمکده برم باید همزمان با انتقالی  همسرمم موافقت شده باشه...

 بعد ثبت تو سامانه، رئیس کارگزینی گفت باید اول موافقت کتبی رئیس واحدتون باشه و بعد رئیس دانشکده....... رئیس خان هم فرمودن من راضی نیستم نیروی خوبمو از دست بدم و کسی جانشین شما نیست که بخاد کار شما رو انجام بده .......... واحد ما 4نفره که یه نفرمون نزدیک 60 سالشه و آپدیت نیست . هروقت هم یکیمون خواستیم مرخصی زایمان بریم راضی به اومدن نفر دیگه نشده چون کار بقیه رو قبول نداره .........

به رئیس گفتم اینجوری باشه که منم از این به بعد کارمو خوب انجام ندم که مثل بقیه راحت از این واحد به اون واحد شوت بشم ..........

مادرم

دیشب یاد مامانم افتاده بودم ... عروسی داداش چهارمی بود، شب حنابندون .خانمها خونه عروس شام دعوت بودن و بزن و برقص و آقایون خونه بابا بودن. ناچارا مامان رو که نمیتونست با اون وضعیت  تو سر و صدای مهمونی باشه بردن خونه آبجی که اونجا باشه و هر نیم ساعت خواهر بزرگه جویای حالش باشه .. 

اونموقع آیسانا فکر کنم تازه  دو سالش تموم شده  بود و فوق العاده شیطون و اذیت کن بود تا رفتیم خونه عروس اولش که بچه ها رو یکی یکی میزد ، بعدم رفت سراغ مهمونها و چنگ مینداخت رو موهای شنیون شده خانم ها و صداشونو در میاورد .. خلاصه جوری شد که به یکساعت نکشیده با چشم گریون از خونه عروس اومدم بیرون و به همسر زنگ زدم که منو برسونه خونه آبجی. رفتم دیدم مامانم تنها یه گوشه خیلی غریبانه دراز کشیده... چشماش از گریه قرمز شده بود .... اون لحظه خدارو شکر کردم که با اون کارای آیسان مجبور شدم برگردم و مامان دیگه تنها نبود......

چه حس بدیه چند سال با خون و دل بچه بزرگ کنی ..تر و خشکش کنی  و آخر سر نتونی تو عروسیش. تو بهترین روز خوشی زندگیش کنارش باشی .. خدا میدونه مامانم تو اون لحظه و اونشب چه حسی داشته  

 من خودمم عروسی داداش کوچیکه و خواهر کوچیکم و  خواهرزاده ام نتونستم برم  و ناراحت بودم و ولی حال من کجا و حال دل یک مادر کجا

روزهای کرونایی

سخت و دلتنگ میگذره در عین همه خوبیها و استراحتهای خوبی که اینمدت داشتم ولی سخت دلتنگ خونوادمم و چیزی 

حالمو خوب نمیکنه

مامانم که زانوشو عمل کرده بود ظاهرا استخون ساق پاش ترک برداشته و گچ گرفتن .....


دل تنگ

باران  می بارد امشب ... دلم غم دارد امشب

چه  عیدی شد... احساس خفگی دارم .... نمیتونم غمگین باشم ... نمیتونم بگم دلتنگ پدر و مادرمم ... نمیتونم بگم الان باید پیش تک تک عزیزانم میبودم ... نمیتونم بگم لباسای عید رو به عشق در کنارشون بودن گرفتم .... دخترکم عشق عید و سفره هفت سین داره ... همسرم باید خوشحال باشه چون امسال اولین سالیه که بعد ده سال عید رو پیش خونوادش میتونه باشه ..... 

دلم  گرفته  و فقط  خدا رو صدا میزنم