یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

هوای برفی

اینجا که برف نیست ولی بادیدن تصویر اولین برف در اطراف شهر مادری به یاد قبلنا افتادم....... عاشق برف بودم .. دیدن درختای زیبای خیابونمون.. صدای راه رفتن توی برف ... برفهایی که رنگ خاک کفشهامونو میگرفتن بهش میگفتیم حلوا!! ..... بعدم با دماغ قرمز و صورت یخ زده وارد خونه میشدم .. همیشه پاهای یخ زدمو وسط پاهای گرم مامانم میزاشتم .. گاهی این تنها بهانه ای بود که نزدیک مامان باشم! هیچوقت نتونستم بدون خجالت مامانمو بوس کنمو بغل ! و هنوزم همینطوره..  وقتایی که سرما میخوردم حاجی لیموشیرین میگرفت خودش برام قاچ میکرد و میاورد ..... دلم خیلی تنگ شده برا دیدن حاجی و مامانم 

چند روز پیش الشن تلفنی با خواهرم  به زبون کودکانه خودش صحبت میکرد و بعدش یکدفعه زد زیر گریه .. گمونم اونم احساس دلتنگی کرد .. دیروز فهمیدم خواهرم بعدش از ناراحتی و غصه فشارش زده بالا! و کلی خودشم ناراحت شده ...... مهربان دلهایی که دور هستند  .......... کاش الشن هم مثل آیسانا بچه بی تفاوتی بود .. انقدر عاطفی و احساساتی نبود

یه خانم دکتری اینجا هست همشهریمه بعضی وقتا میاد بهم سر میزنه .. مجرده.. دیروز بهم میگفت بنظر من غربت از بدترین مریضی ها هم بدتره از فشارخون بالا  بدتره ..از قند و دیابت هم بدتره ....... البته که من جور دیگه ای فکر میکنم ..شایدم مجبورم جور دیگه ای فکر کنم .. بخاطر همسر و بچه هایم باید شاد باشم!

خلاصه هوای دلم برفیست و تنها تصورات بودن با عزیزانم نصیبم هست