یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

مرد کوچکم با دل بزرگش

دیروز الشن مریض و تب دار طرفای 5عصر رو پام دراز کشیده بود. در باز شد و آیسانا و باباش از مدرسه اومدن.  ظاهرا کلاس اولی ها یه طرحی دارن که هرکسی نوشتن اسمشو یاد گرفت یه خورکی برا بقیه بچه ها میاره . آیسانا از تو کیفش یه شکلات کاکائویی در آورد و داد دست الشن ...... انگار دنیا رو بهش دادن .. خیلی خوشحال شد و بلند شد نشست.. انگار نه انگار که چند لحظه پیش، از تب بیحال افتاده بود .. آیسانا بهش گفت: الشن به منم شکلات میدی؟

الشن یه تیکه خیلی کوچیک برا خودش برداشت و در حالیکه بقیه اشو به آیسانا میداد میگفت بُزُرگ . بزرگ (یعنی تیکه بزرگ رو به آیسانا دادم) 

الشن جان مهربونم آگاهانه تیکه بزرگ شکلاتی  رو  که مورد علاقه اش هم هست به آبجیش داد. واقعاً دل این پسرک دریای مهربونیه