یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

مهمان

قبل اومدن مهمون اونم یکی از اعضای خونوادم حس خوبی ندارم همینطور که قبل رفتن به پیششون حس خوشحالی ندارم شاید علتش بهم خوردن آرامشم بعد دیدارها باشه.. بعدشه که یادم میوفته چقدر ازشون دورم چجوری از ریشه هام کنده شدم.. بچه هام از محبت نزدیک ترین فامیلاشون محروم هستن و خیلی چیزای دیگه..

حاجی(پدرم) نزدیک دو هفته مهمانمان بود .. با یچه ها بازی میکرد و حالشون خوب بود از حضور پدربزرگ ... هرچند براساس اخلاق خاص خودش حسابی به روش تربیتی ما ایراد میگرفت و مدام با سرزنشاش حالمو میگرفت

تو 9سال دفعه سوم بود که اومده بخونمون .. دفعه اول که اومد دخترکم یکسال و چندماهه بود .. باهاش خوب بازی میکرد و بهش تخمه و..  میداد  ولی بخاطر حساس بودن ریه هاش نمیتونست بوی بخاری نفتی (تیوست) رو تحمل کنه .. میخاست زودتر برگرده که دیگه جمعش کردیم و بخاری برقی گذاشتیم.. دفعه دوم دخترکم دو سال و چندماهه بود و اجازه نمیداد سرشو بقول خودش رو بالشتای خونه ما بزاره .. طوری بهش برخورد که 3روز بیشتر نموند و گفت میترسم بزنمش چیزیش بشه و بعد پشیمونی و .. دیگه با ناراحتی رفت و مدتها من هم ناراحت بودم .. تا امسال که خونمونو عوض کردیم ..

  امروز پرواز داشت به مشهد .. همش میگفت دیگه معلوم نیس راهم به خونتون بیوفته یا نه .. ما دیگه مثل یه برگ خشکیم و ..

چقدر بده مدام تو ذهنت عزیزانتو به خاک بسپاری ....

نظرات 1 + ارسال نظر
اسما جمعه 13 اردیبهشت 1398 ساعت 15:47 http://www.asmavabacheha.blogsky.com

زهرا بغض کردم با نوشته ات با خوندن خطای آخر دیگه اشک شد چقدر سخته چقدر تو قوی هستی خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه

شرمنده اسماجان عزیز و مهربون.. شما لطف داری.. احساس میکنم یه جاهایی دیگه ظرف صبر آدم لبریز میشه و اونوقته که با کوچکترین تلنگر وجودت بهم میریزه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.