دوران دانشجویی لیسانسم تو دانشگاه چادری نبودم .. بیرون میرفتم تیکه زیاد مینداختن .. متنفر بودم از حرفهاشون.. همیشه بخودم میگفتم جوری رفتار کن که از کنار پسری رد میشی فکر کنه همجنس خودشی.. همیشه بخودم میگفتم من فقط مال یه نفر میشم پس حق ندارم بقیه مذکرارو نگاه کنم ... تو فک و فامیل پسری نبود که خواستگارم نباشه البته که من فقط یه قیافه خیلی معمولی داشتم.. دانشگاه رو همیشه حلقه مینداختم دستم چون تصمیمم این بود که اول از همه مستقل بشم سرکار برم خونه بگیرم و بعد ازدواج .. همیشه به دوستام میگفتن من وقتی ازدواج میکنم که عاشق بشم.. سر قضیه خواستگارای خوب خیلی با مامانم حرفم میشد و یوقتایی زودتر از موعد به شهر دانشگاهیم برمیگشتم .. در واقع فراری بودم از خواستگار. بعد کارشناسیم دوسالی که پشت کنکور کارشناسی ارشد موندم ( به علت تغییر رشته از زیست شناسی به روانشناسی) خیلی خیلی دوران دردناکی بود .. زنداداشم گفته بود حتما یه مشکلی داره که نمیخاد ازدواج کنه!! تو اون دوران با دوتا پسر خیلی چت میکردم ولی هیچوقت حد و مرزها رو نشکستم حتی یوقتایی داداش کوچیکمم میومد چت هامو میخوند .. دوستای چتی خوبی برا هم بودیم ولی هیچوقت عکس و تصویری نفرستادم.. هنوزم یوقتایی دلتنگشون میشم ولی دیگه گمشون کردم .... دوره ارشدم رو که به این شهر اومدم فقط یکبار با همسرم بخاطر دروس پیش نیازم همکلاسی شدم و تو همون دید اول خیلی ازش خوشم اومد جوری که وقتی به خوابگاه برگشتم برا دوستام تعریف کردم یه پسره هیکلی و سبزه و شوخ طبع ..... خلاصه سر یه 10هزارتومنی که برا کتاب قرار شده بود جمع کنه باهم در ارتباط شدیم .. اینم بگم از همون روزای اول 5تا پسر تو کلاسمون توجه خاصی بهم نشون دادن .. اونموقع دیگه تصمیم گرفته بودم دوره ارشدمو با چادر بگذرونم .. همشون سنمو 4-5سالی کمتر از سن واقعیم فکر میکردن.. طبق معمول توجهی نشون ندادم......... قصه اش طولانیه .. اینو میخام بگم که تو جلسه اول حرف زدنمون همسرم گفت برام مهم نیس چادر بپوشی یا نه ....... بعد ازدواج میخاستیم بریم خونه فامیلاشون میگفت چادر بپوشم .. فامیلاشون جورین که حتی تو عروسیا هم با مانتو و روسری میشینن و من دوبار که با تیپ عروسی تو مجالسشون رفتم خیلی شرمنده شدم بخاطر تیپ متفاوتم..
گذشت و گذشت تا بعد تولد آیسان یعنی چهارمین سال زندگیمون گیر داد که میخام موهاتو بیرون بزاری .. مانتوی اندامی بپوشی .. من متاسفانه مانتوی اندامی و تنگ کم نپوشیده بودم ولی مربوط به دورانی بود که طرز فکرم فرق میکرد ..... چادرو بخاطرش کنار گذاشتم ..البته سرکارم هنوز چادری میام .... نمیدونم دقیقا تا چه حد و مرزی یه زن باید برا حفظ زندگیش تحت خواسته های همسرش رنگ عوض کنه . پریروز داشتیم میرفتیم بیرون شالمو عقب برد تا جای فرق سرم . گفت ببین چقدر اینجوری خوشکل میشی.. حق نداری بهش دست بزنی .. دست نزدم ولی به این فکر میکنم وقتی مرد غریبه ای بهم زل میزنه و بعد منو تو ذهنش با همسرش مقایسه کنه این یجور حق الناسه .. یعنی من سهمی تو بی توجهی احتمالی اون مرد نسبت به زنش داشتم... واقعا نمیدونم این حد از حساسیتم درسته یا نه ..... الان همه با تیپ و آرایش میرن بیرون ولی من طرز تفکرم جور دیگه ایه.. حتی آیسانا رو از الان بهش تلقین کردم آدم باید عاشق صورت خدادادی خودش باشه و زیباترین صورت وقتیه که پوستت رنگ و لعاب بخودش نداشته باشه .........
خواسته های همسرخان ناراحتم میکنه هرچند هیچوقت اجباری تو کارش نبوده ولی ته دلم همیشه میگم کاش اینجوری نبود که از دیدن نگاههای نامحرم بقیه به همسرش لذت ببره! دردناکه.........
به نظرم هر کس حق داره هر جور دلش می خواد لباس بپوشه .بقیه می تونن نظر بدن ولی فقط در حد پیشنهاد حتا همسر ادم
درسته خانمی عزیز ولی باید تبعات اونم در نظر گرفت مخصوصا وقتی همسر آدم مدام یه نظر خاصی رو پوشش داشته باشه معلومه که قضیه از حد یه پیشنهاد ساده فراتره..
آدم ها تغییر می کنن به هرحال، حالا کاش در جهت مثبت باشه. باید دید چه چیزی باعث شده خواسته ی همسرتون این طور باشه. اما این تغییرها رو در اطرافیان خودم هم دیده ام.
بله متاسفانه شیوه های فکری هم مثل لباس و آرایش و تیپ هر روز یه تیپی مُد میشه و خیلیا رو دنبال خودش میکشونه
عقایدت واقعا درسته و طرز تفکر اصیل داری البته تو میتونی وقتی همسرت همچنین درخواستی میکنه بهش عقایدت رو بگی و اونم قطعا راضی میشه و احترام میذاره. شاید دوست داره تو کنارش آون وری باشی و لذت بردن مردانی دیگه براش ملاک نیست این تصور رو از ذهنت پاک کن.
منم دخترم رو خیلی سنتی بار میارم حتی شلوار تنگ و چسبان تنش نمیکنم وقتی جایی میریم که نامحرمه و خیلی هم راضی ام تابستان ها لباس باز خیلی باز نمیپوشونم برای دخترم هم حالت اجبار نداره چون از بچگی یاد گرفته
ممنون از اظهار لطفت سمانه جانم. لذت بردن مردان دیگه نه ولی خودش میگه دوست دارم حسرت نگاه بقیه رو ببینم!
همسر من هم چادری همیشه هم هست
من از روز اول بهش گفتم من تو این مورد دخالت نمی کنم اما خوب واقعیتش خودمم چادر را می پسندم
فقط بهش گفتم چادر عربی سرت نکن بدم میاد
عین گونی خیاره
درسته الان تیپ قیافه ها دیگه همه جور هست اما آخرش آدم دلش به حجاب هست هر کی برای خودش حدش فرق داره
گونی خیارو خوب گفتین
البته اینکه دل به کدوم طرف باشه تحت تاثیر خیلی چیزا قرار میگیره