چقدر دلم تنگ شده برا حاجی و مامان جانم
جوری شدم که شبا میخام بخوابم همش تصور میکنم که پیششونم و تو دلم صداشون میکنم .. حس میکنم صدام یجورایی بهشون میرسه و اونا هم حسش میکنن!
همیشه اینموقع سال دلتنگیام به پیک خودشون میرسن.. سه ماه و اندی از آخرین دیدارمون میگذره از آخرین باری که بوسیدمشون و بغلشون کردم...... بابای خوبم..... مادر مهربانم .......
دلتنگی خیلی حس بدیه. یه حفره ی بزرگ توی دل آدم درست می کنه...
خونه من و دخترم فقط دوتا خیابون با هم فاصله داره. اما از وقتی بچه دار شده، دیگه زنگ نزده و نیومده خونه م.
خیلی دلم می خواد ببینم ش و بغلش کنم...
اما حیف...
چقدر خوب توصیف کردین داتنگی رو.. معلوم دلتنگیاتون خیلی زیاد شده
وبتونو همیشه میخونم. انشالا بزودی کنار هم آرامش بگیرید و نوه نازتونو بغل بگیرید
سلام عزیزم ان شاءالله که شرایط جوری بشه که تو شهر خانواده ات زندگی کنی به حق حضرت معصومه
سلام الهه جان. ممنون از دعای خوبت
سلام زهرا جان خوبی من دوست اسما جان هستم و خواننده خاموشت هستم ولی نظر نمیزارم شما حگخارج از کشور زندگی میکنین؟؟؟
سلام خانمی. نه عزیزم ولی مسافتم خیلی دوره سالی دوبار میتونم برم دیدن خونواده
خدا براتون حفظشون کنه سلامت باشن اونا جواهر هستن حتما اونا هم از دوری شما اذیت میشن. هر سال عید میرین شهرتون؟
ممنونم اسمای عزیز. بله انشالا اگه خدا بخاد عید..
سلام
ان شالله زودتر دیدار میسر بشه و دلتنگی هاتون تموم بشه.
ممنونم خانمی جان
حتما اون ها هم همین رو حس می کنن.
ممنونم