یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

تنگنایِ دل

چقدر دلم تنگ شده برا  حاجی و مامان جانم

جوری شدم که  شبا میخام بخوابم همش تصور میکنم که پیششونم  و تو دلم صداشون میکنم .. حس میکنم صدام یجورایی بهشون میرسه و اونا هم حسش میکنن!

همیشه اینموقع سال دلتنگیام به پیک خودشون میرسن.. سه ماه و اندی از آخرین دیدارمون میگذره از آخرین باری که بوسیدمشون و بغلشون کردم...... بابای خوبم..... مادر مهربانم .......


نظرات 6 + ارسال نظر
اینک سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 10:06

دلتنگی خیلی حس بدیه. یه حفره ی بزرگ توی دل آدم درست می کنه...

خونه من و دخترم فقط دوتا خیابون با هم فاصله داره. اما از وقتی بچه دار شده، دیگه زنگ نزده و نیومده خونه م.
خیلی دلم می خواد ببینم ش و بغلش کنم...
اما حیف...

چقدر خوب توصیف کردین داتنگی رو.. معلوم دلتنگیاتون خیلی زیاد شده
وبتونو همیشه میخونم. انشالا بزودی کنار هم آرامش بگیرید و نوه نازتونو بغل بگیرید

الهه شنبه 16 آذر 1398 ساعت 15:37

سلام عزیزم ان شاءالله که شرایط جوری بشه که تو شهر خانواده ات زندگی کنی به حق حضرت معصومه

سلام الهه جان. ممنون از دعای خوبت

الهه سه‌شنبه 12 آذر 1398 ساعت 00:47

سلام زهرا جان خوبی من دوست اسما جان هستم و خواننده خاموشت هستم ولی نظر نمیزارم شما حگخارج از کشور زندگی میکنین؟؟؟

سلام خانمی. نه عزیزم ولی مسافتم خیلی دوره سالی دوبار میتونم برم دیدن خونواده

اسما یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 11:06

خدا براتون حفظشون کنه سلامت باشن اونا جواهر هستن حتما اونا هم از دوری شما اذیت میشن. هر سال عید میرین شهرتون؟

ممنونم اسمای عزیز. بله انشالا اگه خدا بخاد عید..

مامان نرگس یکشنبه 10 آذر 1398 ساعت 09:52 http://boghzepenhaneman.blogfa.com

سلام
ان شالله زودتر دیدار میسر بشه و دلتنگی هاتون تموم بشه.

ممنونم خانمی جان

اسماعیل بابایی شنبه 9 آذر 1398 ساعت 13:59 http://fala.blogsky.com

حتما اون ها هم همین رو حس می کنن.


ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.