یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

از همه جا

یه مدتی که تکی میومدم سرکار چقدر راحت بودم ..همکارم یه خانم 60ساله  است که  خیلی زیاد حرف میزنه.. از 19 سالگی بیوه بوده با یه پسر تنها زندگیشو گذرونده .. 

-- میگه افطار نیما رو آماده کردم و چیدم تو سفره آخه نیما موقع غروب غذا میخوره

--دوتا از عکسای نیما رو گذاشته بودم کنار سفره افطار .. نگاش میگردم انگار  یکی از عکسا داشت گریه میکرد و اشک میریخت

.. پسر 26سالشو تقریبا 7سال پیش کشتن و قاتلش پیدا نشد.. هنوزم این مادر داره  با خاطراتش و خودش! زندگی میکنه

خانم خیلی معتقدیه  و بسیار بسیار آدم خیّر.. از اونایی که قبلنا تیپ سانتال مانتالی داشته و بعد درویش شده ... روابط اجتماعی بسیار بالایی داره و با اکثر پزشکها رابطه بسیار صمییمانه ای داره ..اکثرا ایشونو بعنوان مستجاب الدعوه میشناسن 

ولی خیلی حرف میزنه .. خیلی خیلی زیاد .. تکراری .. و تقریبا روزی نیس که از پسر مرحومش نگه و اشک نریزه

برا من که آدم کم حرفی هستمو دوست دارم وقت اضافی تو ادراه رو به مطالعه و.. صرف کنم خیلی خسته کننده شده !

...........................................................................................

دیشب از دست بچه ها خسته شدم گفتم مردمم بچه دارن ماهم بچه داریم .. عین یه آشغال افتادن وسط زندگیمون ... کره خرای احمق!!!!!!!

فکر کنم وضعم خیلی خراب شده که این حرفا رو زدم! کاش میشد تو ماه حداقل نیم ساعت تک و تنها برا خودم بودم.. الان که ماه رمضونه بشدت کمبود خواب دارم یعنی سرجمع 7 ساعتم نمیخوابم ....... دلم همچنان تنگست دائماً مثل این بنده خدا همکارم یاد خاطراتی که با خونوادم داشتم میوفتم.... خاطرات خوب و خاطرات بد ... مثلاً اینکه وقتی بچه بودم حاجی و مامان زیاد دعواشون میشد و حاجی وحشتناک عصبی میشد میترسیدیم و سریع میرفتیم چاقوها رو جمع میکردیم نکنه حاجی بره سراغ چاقو!! این خاطره مال قبل 7سالگیمه !  البته برعکس خواهرام و شاید برادرام این خاطره برا من فقط یه خاطره هست نه خاطره آزاردهنده!..... زندگی از من آدم پوست کلفتی ساخته....

داشتم قرآن میخوندم (البته مجبورم نیم ساعت بعد اذان صبح که الشن خوابه بخونم والا سایر وقتا تا بخوام کتابی دستم بگیرم میاد سمتمو میگه بس!  و کتابای خودشو میاره براش بخونم) چقدر تو آیات مختلف به شکرگزاری تاکید شده .. چقدر این آیه اش  برام دلنشینه فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ (پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم،)

 ** خیلی دارم رو خودم کار میکنم عصبانیتامو کنترل کنم گرچه کلا زیادعصبانی نمیشم ولی وقتی عصبانی بشم حتما داد میزنم .. میخام این داد زدن رو ترک کنم ... 

** دارم به بهتر کردن روابط خودم و همسرم فکر میکنم .. اینمدتی که با بچه ها درگیر بودم محبتم بهش کم بوده .. توجهم کم بوده.. دیروز بهم گفت باور کن کمبود محبت دارم ... وقتی به زندگیای دیگه  فکر میکنم  که رو هوا و رو خیانتن، بخودم میگم  همسر من واقعا یه گنج بزرگیه که خدا بهم داده خیلی مهربون و مسئول 

*دارم دعا میکنم یه معجزه ای بشه بتونم برم دیدن مامانم .. از صداش معلومه زیاد سرحال نیست...

**خیلی به تزکیه نفس احتیاج دارم ....



نظرات 7 + ارسال نظر
مامان نرگس چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 ساعت 14:17 http://boghzepenhaneman.blogfa.com

سلام
نماز روزه هاتون قبول

-حس اون مادر رو کسی غیر از یک مادر داغ دیده نمیتونه درک کنه
- در مورد بهم ریختن خوابتون توی ماه رمضون، این مشکل همه ست!
-گاهی پیش میاد پدرمادرها رفتاری رو انجام بدن یا حرفی رو به بچه بزنن که از روی ناراحتی و خستگی زیاد باشه. طبیعیه! خیلی خودتون رو ناراحت نکنید.

سید محسن دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 ساعت 23:55

.
*اگر ما به یک چالش بر اساس شرطی شدن قدیم پاسخ بدهیم ،پاسخ ما ،مارا توانای
فهم چالش جدید نخواهد کرد.

http://telon4.blogfa.com

اسما چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 ساعت 16:46 https://asmavabacheha.blogsky.com

زهرا جون کاش میشد به هفته مرخصی میگرفتی تنهایی با اتوبوس میرفتی شهرتون هم مادرت رو میدی هم دلت باز می‌شد.
میدونم راه دوره اما خودت باشی میتونی زود زود ضد عفونی کنی ماسک بزنی اما با بچه نمیشه.

الهه سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 18:12

سلام اجی خوبی نمیدونم چی بگم اجی ان شاءالله تکه همه چی درست میشه اجی

رویا سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 15:20

چقدر دغدغه هامون یکیه
من یکی از دلایل رفتن به زادگاه اینه که بچه رو نگه دارن و باهاش بازی کنند منم ....نمی دونم منم چی کار کنم ولی خب شاید ریلکس کنم :-) حالا خوبه من یه خواهر مجرد دارم سالی دو بار میاد یه ده روزی می مونه یه زنگ تفریح حساب می شه

گفتم که من میشم مایه شکرگذاریت
منم داشتم خواهر برادر مجرد ....دیگه اونا هم متاهل میشن و درگیر. تا اونموقع انشالا گل پسریت بزرگ میشه

بلاگر سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 12:41 http://tosan35.blogsky.com

عقیده دارم خشم یه یه جور تحمیل محیط اطرافمون هست که نمیشه جلوشو گرفت ، خشم را نمیشه از بین برد ولی میشه محدودش کرد، کنترل خشم یه مهارت هست و میشه بدستش آورد ، سعی کن با کسایی که تخصص یا تجربه دارن مشورت کنی.

ممنونم ولی عقیدتون خلاف نظر روانشناسا هست که خشم رو نتیجه طرز تفکر و واکنش افراد به محرکای محیط بیرونی میدونن

پیشاگ سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 10:39 http://bojboji.blogfa.com

میدونم که حرفای تکراری خسته کنندست اما به این فک کن که به تو پناه آورده و اینطوری غم دلش کمی سبک میشه
ظاهرا فقط سنگ صبور میخواد دیگه

بله درسته درک میکنم ولی دلیل نمیشه پیش خودم غر نزنم. ممنون از حضورتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.