یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

پرخاشگری منفعلانه

تا چند روز پیش کوهی از انفجار بودم .. دنبال بهانه ای برای عصبانیت.. تحقیر و توهین و غر غر کردن وووو 

منتظر بودم همسرم پا پیش بزاره .. محتاج آغوشش بودم .. احساس میکردم تنهایی و دلتنگی شیره مهربانیهایم را در خود کشیده 

مدتها بود تو رابطه مثل سنگ بودم .. اینجوری میخاستم تنبیهش کنم... یه پرخاشگری منفعلانه!

چندبار بهش گفتم فقط وقتی بغلم میکنی که رابطه بخای! و هربار ناراحت و عصبی میشد...

تا اینکه یه روز صبح که داشتم میومدم سرکار با خودم تصمیم گرفتم روزش مهربانتر باشم ... هیچ دعوایی نکنم و بطرز جالبی اونروز شاد بودم و به هممون خوش گذشت

روز بعد با جملات مثبت خواسته هامو به همسری گفتم... اینکه تو شرایط روحی خوبی نیستم.. اینکه دوست دارم بیشتر ناز و نوازشم کنه و خودم رفتم پیشش و بغلش کردم و بوس و به همین راحتی احساسات منفیم جاشو به احساس خوب داد!

دلتنگی ندیدن عزیزانم خیلی خیلی زیاد شده ولی بخودم میگم الان بهترین روزاییه که استرس مهد و مدرسه بچه ها رو ندارم.. کارای خونه سبک تره .. و اینکه چه قدر این روزا رو بدونم و چه ندونم.. چه خوب بگذرونم و چه بد ... این روزا سپری میشن و میرن ..پس چه بهتر که روزای خوب وخوشی رو برای خودم و همسری و بچه های دوست داشتنیم بسازم.

پریشب سرنماز دعا کردم که خدایا کمک کن الشن هیچوقت بخاطر مهربونی زیادش ضربه نبینه... آدامای مهربون زیاد از اطرافیانشون آسیب میبینن.! دغدغه های مادرانه انگار هیچوقت تمومی نداره!

آیسانا هر روز با عشق و علاقه برا خاله هاش کتاب میخونه و ویس میفرسته .. کلاس رقص میره و مشتاقانه منتظره تموم بشه و کلاس خصوصی زبان رو شروع 

واقعا چندسال دیگه یا چه مدت فرصت زندگی کردن و فرصت مادری کردن دارم! دوست دارم وقت بیشتری برا خودم داشته باشم اما دریغ از نیم سات وقت آزاد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.