یک نفر زمینی

غربت ghorbat

یک نفر زمینی

غربت ghorbat

فکر - تردید

 در اتاق پذیرایی خونه ای نشستم که 26سال از عمرم رو توش گذروندم ... همسر و بچه ها خوابن .... فکری به ذهنم خطور کرد که تا حالا سابقه نداشت

کاش راه دور ازدواج نمیکردم ... 

با ازدواجم من خونوادمو کلا از دست دادم ... دوستای همزبانم رو ... طبیعت زیبا.. آب و هوای خوب ...........

ولی همسرم چی؟؟؟

اون روال قبلی زندگیشو داره و هیچی از دست نداده

.


مادرشوهرم یه اتفاقی براش افتاده و برادرشوهر خیر ندیده ام به همسرم خبرشو داد .. کلا رفته تو فاز دپ... میدونم دلش میخاد زودتر برگرده پیششون ..... ولی من چی که بعد یکسال اومدم دیدن خونوادم .... داره طعم خوش مسافرتو کوفتم میکنه ..... بهش گفتم جای من بودی چیکار میکردی؟ دوبار پای مامانمو عمل کردن .. عمل سخت نخاع و گردن بابام ..هیچکدومو نبودم و دردشو تو خودم ریختم ......

واقعا خیلی وقتا ناراحتیای دوری و دلتنگی رو جلوی همسرم به روم نمیارم چون دلم نمیخاد ناراحتش کنم ...... خلاصه خیلی دلم میخاد برگشتنی تلافیشو سرش در بیارم

آیسانا انگار کل دنیا رو بهش دادن ... داره تو آسمونا سیر میکنه بس که بهش داره خوش میگذره .. از 7 صبح بیدار میشه میره تو حیاط تا 12 شب که خسته میوفته .. دخترخاله هاش و دختر دایی ها و پسردایی ها... همش میگه مامان نکنه دارم خواب میبینم آخه من زیاد خواب مسافرت و اومدن به اینجا رو میبینم!!

نظرات 4 + ارسال نظر
پیشاگ چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 10:41

میدونی چی همسرت در واقع تقصیری نداره که اینقد ناراحت شده
منم مثل تو دورم از خونواده سالای اول خیلی سخت میگذشت ولی کم کم انگار عادت کردم که من باید از راه دور با همین فاصله ای که هست جویای احوال عزیزام تو ناخوشیاشون باشم
یه جورایی ادم به قول معروف سر میشه دیگه
ولی چون همسرت عادت نداره میشه مثل اون روزای اول من و حتی خودتتت
حتما خودتم تجربه کردی
ولی با همه این اوصاف باید شاید کمی درک میکرد که تو بعد یه مدتتتتت خیلی طولانی اومدی دیدنشون
امیدوارم تو سفر بعدی بهت خیلییی خوش بگذره و البته مریضاتونم حالشون خوب بشه زوده زود

خیلی ممنونم از حس همدردیتون

رویا جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 08:23

خوشحال شدم دیدم بالاخره رفتید
باور می کنی دقیقا صبح داشتیم از خونه می اومدیم به یادت بودم که خیلی وقته نرفتی
منم مشابه این فکرا رو دارم که چی می شد آدم نزدیک بود ، نعمت پدر و مادری که سالی دوبار شاید ببینیمشون که اگر یه ناخوشی باشه هیچ کاری از دست آدم برنمیاد، من خودم دختردار بشم به راه دورش نمی دم
خوش بگذره زهرا جان ، حسابی دلت رو شاد کن

خیلی مهربونی که به یادم بودی

الهه جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 05:06

سلام اجی خوبی ان شاءالله که مامان بابات زود خوب بشن اجی و ان شاءالله که مسافرت هم بهتون خوش بگذره اجی

سلام عزیزم. ممنونم از لطفت

اسما جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 03:09 https://asmavabacheha.blogsky.com

فدات بشم زهرا جان چقدر ناراحت شدم به خاطر کار برادر شوهرت و همسرت هم باید بدونه که این رفتارش اشتباهه و داره حقتو ضایع میکنه نه با دعوا با حرف زدن منطقی که تو بهتر از من بلدی

خدا نکنه دوست عزیزم. خیلی ممنونم ازت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.