آخرای شب سمت راستم روی تخت الشن دراز کشیده بود و دستش تو دستم بود و پایین تخت آیسانا با کمی کسالت روی بالشت خودش خواب رفته بود و دستم در دستش بود. در یک لحظه دو نیمه شدن قلبم را حس کردم. در یک آن هم حس آرامش عجیب از وجود الشن را داشتم و هم حس نگرانی از بی حالی آیسانا!
از خدا فقط سلامتی و عاقبت بخیری هردوشونو خواستم. چقدر خدا مهربونه که دوتا جواهر بهم امانت داده ....
بچه های امانت ها خد و فرشته های زندگی ما هستند.
امیدوارم همیشه تنتون سالم و دلتون خوش باشه.
خیلی متشکرم مامان خانم مهربان و بینظیر
سلام اجی خوبی خدا حفظشونه برات راستی مامان و داداشت خوبن؟؟؟
سلام عزیزم. شکر خدا خوبن. ممنونم